Monday, March 26, 2007

آفتاب زندگي شان گرمي ندارد

ساعتها و ماههاي ماه گذشت که سال غريب 85 جايش را به نوروز (کهنه روز)86 دهد
اين را بهتر از خيلي افراد مي دانم که نوروز ،عيدي باستاني و کهن است اما سخن من کاري به ظواهر ندارد به بطن مي نگرم:فرض بر اين مي کنم که سفره ي هفت سيني به پا است:سبزه،سرکه،سمنو،ماهي،شمع،چراغ و بانگ شيپور عيدو....خانواده اي را پدري خرجي ميدهد،حال به سرسفره نشسته اند.نمي دانم اين سفره ي سبز وسرخ ونارنجي براي شاديشان کافي ست؟آيا رقصيدن يک ماهي در تنگ يا بوي خوش سبزه ها براي شادي يک خانواده ي کارگر کافي ست؟؟
بچه ها صورت پدر ومادر را مي بوسند پدر مي خواهد تمام دنيايش را به آنها عيدي دهد اما چه کند؟کارفرماي جيره خوار حکومتي او
دنياي کارگر را بلعيده است،تمام سهم او از زندگي را گرفته است،پدر خيره مي ماند به صورت پوسيده ي همسرکه مي جنگد تا روزهاي آخر، پدرخيره مي ماند يه رقص دو ماهي درون تنگ آب.باخود مي انديشد نکند که اين ماهي ها هم همچو من درون قفس تنگ باشند نکند
که اين تنگ بلور برايشان نفس گير باشد
چه حالتي به شما دست ميدهد وقتي اين تصاوير را مي بينيد؟چه بايد کرد؟
مي گويم:آري بايد از جان نيز گذشت،فقط براي يک چيز،براي بازگشت پرستوها به آشيانه ي آرام خود

چند عکس که سال 85 را به خوبي به تصوير ميکشد








http://www.havari2.blogfa.com/عيد آمد و ما خانه ی خود را نتکانديم

0 نظرات: