Wednesday, October 31, 2007
عکس های منتشر نشده از آخرین تجمع در دانشگاه پلی تکنیک تهران-1
به آقای عربشاهی و تمام پدر خوانده های جنبش دانشجویی که به قول خود با فضای دانشگاهها آشنایندچشمانتان را باز کنیدپلاکاردهای سرخ بر افراشته را بنگرید .نه از یک زاویه .از تمام زوایا و مناظرنترسید ببینید.حتی اگر در سرخی ها غرق شدیدعکس های منتشر نشده از آخرین تجمع در دانشگاه پلی تکنیک تهران
Saturday, October 27, 2007
روزبه رحیمی تلفنی از سلامت خود خبر داد
بنا به اخبار رسیده به "آوای دانشگاه" روزبه رحیمی )دانشجوی بازداشت شده ی دانشگاه چمران اهواز و سردبیر نشریه ی توقیف شده ی آلترناتیو) امروز از محل ستاد خبری اطلاعات اهواز با مادرش تماس گرفته و از سلامت خود خبر داده است.
دوستان و رفقای دانشجوی ما در دانشگاه چمران همچنان در بازداشت به سر می برند، برای آزادی این عزیزان بیش از پیش بکوشیم
دوستان و رفقای دانشجوی ما در دانشگاه چمران همچنان در بازداشت به سر می برند، برای آزادی این عزیزان بیش از پیش بکوشیم
Friday, October 26, 2007
قهرمان طبقه ی کارگر
امین قضایی
طبقه ی کارگر چیست ؟ هیچ . چه باید بشود ؟ همه چیز
طبقه ی سرمایه دار چیست ؟ همه چیز . چه باید بشود ؟ هیچ.
( پرودون)
مشت یک هیولاست .مشت اعتصاب انگشتان است. کارگر همانطور که با دست ها و انگشتانش کار می کند باید با مشتهایش هم اعتصاب کند .کار کردن یک کارگر زنده ماندن تنها یک کارگر است .کارنکردن طبقه ی کارگر ، آزادی و زندگی واقعی همه ی انسانهاست وقتی دستان خود را مشت می کنید انگشتان شما به بستر کف دست می روند. کف دست یک بستر میل است .چشم بسته می توان گفت که مشت اختراع اولین برده است . فاشیست انگشتان خود را باز می کند. فاشیسم تسلیم شدن توده هاست.
وقتی به سراغ بستر می روید ، نمی خوابید بلکه اول مسطح می شوید. اندام ها تمامی کارکرد و در نتیجه موجودیت اجتماعی خود را از دست می دهند. وقتی به بستر می روید شما اندام های خود را طور دیگری تجربه می کنید. نه در حالت انفعال و رکود بلکه برعکس در حالت عادی است که شما اندامهای خود را فراموش می کنید و آنها را به حرکات منظم و اجتماعی شده ی ناخودآگاهانه می سپارید. در بستر شما جسمانیت آنها را احساس می کنید. در بستر ، اندام ها وزن دارند و چندپاره به نظر می رسند، بر اساس تقسیم بندی ارسطویی می توان گفت که اندام ها دیگر صورتی ندارند بلکه ماده و هیولا هستند .
اعتصاب بستر کارگران است. آنها دست از کار می کشند ، بنابراین وزن و جسمانیت خواهند داشت. کارفرما جسمانیت و تعداد آنها را احساس خواهد کرد . دیگر نمی تواند آنها را فراموش کند و نادیده انگارد ، چون اینبار صدای کارگران را میشنود و نه صدای ابزارها را. تظاهرات بستر است. جایی که میل توده ها سخن می گوید. انقلاب ، یک هیولاست. هیچ کس نمی تواند بگوید انقلاب چه شکلی است .وزنش و موجودیتش احساس می شود بدون اینکه بتوان شکل مشخصی از آنرا ترسیم کرد. .مورخین و حتی کسانی که آنرا تجربه کرده یا در آن مشارکت کردند از ترسیم آن ناتوان هستند.
اپوزوسیون بورژوازی در نکوهش انقلاب می گوید انقلاب از کنترل ما خارج می شود و نباید سرنوشت جامعه را به دست حوادث نامعلوم انقلاب سپرد . انقلاب کمونیستی پهن کردن بستر در خیابان است. بستر میل ، خشم و تمامی زندگی از دست رفته ی طبقه ی کارگر. این فقط یک استعاره نیست. شما ماشین های میل هستید. اتاق خواب شما گاراژ شماست. شما به بستر خود تبعید شده اید ، دورانداخته شده اید . جامعه طبقاتی هزاران سال است که به شما روزهای کار وبندگی( آپولونی) و شب های استراحت دیونوزوسی داده شده است. اما ماشین های میل دیونوزوسی شما به بستر حوزه ی خصوصی شما تبعید شده است . هر اتاق خواب یک زندان است. یک سدوم ویران شده است. ارگاسم ، یک پدیده ی اجتماعی است که بستر شما سیاهچاله ی آن است. اپوزوسیون بورژوازی حتی از نام انقلاب هم هراس دارد چرا که از بیدار شدن صدای هیولای خفته ی اتاق خواب شما می هراسد. فوت اژدها آتش است ، یعنی اطفای شهوت او (اطفای شهوت همیشه با فوت نمادپردازی می شود) همان خشم او و غریزه ی مرگ اوست. ( همسانی میل و مرگ) افسانه ها پر از اژدهایان خفته ای است که قهرمان با قدرت مهارنشدنی آن می تواند بشورد و پادشاهی خود را دوباره به چنگ آورد. اژدها نماد ِ میل توده هاست. حزب طبقه ی کارگر ، قهرمان طبقه ی کارگر ، اژدهای خفته ی میل توده را بیدار می کند سوار بر آن می شود و قدرت را به چنگ می آورد.قهرمان طبقه ی کارگر این چیزی که لازم است. اگر واقع بینانه به نظر نمی آید ، اگر تا این حد خیالی است ، به این خاطر است که واقعیت شما وقتی آغاز می شود که از بستر حقیر و خصوصی میل خود برمی خیزید.
هرآنچه طبقه ی سرمایه دار واقعیت می خواند برای طبقه ی کارگر یک مخدر است
طبقه ی سرمایه دار چیست ؟ همه چیز . چه باید بشود ؟ هیچ.
( پرودون)
مشت یک هیولاست .مشت اعتصاب انگشتان است. کارگر همانطور که با دست ها و انگشتانش کار می کند باید با مشتهایش هم اعتصاب کند .کار کردن یک کارگر زنده ماندن تنها یک کارگر است .کارنکردن طبقه ی کارگر ، آزادی و زندگی واقعی همه ی انسانهاست وقتی دستان خود را مشت می کنید انگشتان شما به بستر کف دست می روند. کف دست یک بستر میل است .چشم بسته می توان گفت که مشت اختراع اولین برده است . فاشیست انگشتان خود را باز می کند. فاشیسم تسلیم شدن توده هاست.
وقتی به سراغ بستر می روید ، نمی خوابید بلکه اول مسطح می شوید. اندام ها تمامی کارکرد و در نتیجه موجودیت اجتماعی خود را از دست می دهند. وقتی به بستر می روید شما اندام های خود را طور دیگری تجربه می کنید. نه در حالت انفعال و رکود بلکه برعکس در حالت عادی است که شما اندامهای خود را فراموش می کنید و آنها را به حرکات منظم و اجتماعی شده ی ناخودآگاهانه می سپارید. در بستر شما جسمانیت آنها را احساس می کنید. در بستر ، اندام ها وزن دارند و چندپاره به نظر می رسند، بر اساس تقسیم بندی ارسطویی می توان گفت که اندام ها دیگر صورتی ندارند بلکه ماده و هیولا هستند .
اعتصاب بستر کارگران است. آنها دست از کار می کشند ، بنابراین وزن و جسمانیت خواهند داشت. کارفرما جسمانیت و تعداد آنها را احساس خواهد کرد . دیگر نمی تواند آنها را فراموش کند و نادیده انگارد ، چون اینبار صدای کارگران را میشنود و نه صدای ابزارها را. تظاهرات بستر است. جایی که میل توده ها سخن می گوید. انقلاب ، یک هیولاست. هیچ کس نمی تواند بگوید انقلاب چه شکلی است .وزنش و موجودیتش احساس می شود بدون اینکه بتوان شکل مشخصی از آنرا ترسیم کرد. .مورخین و حتی کسانی که آنرا تجربه کرده یا در آن مشارکت کردند از ترسیم آن ناتوان هستند.
اپوزوسیون بورژوازی در نکوهش انقلاب می گوید انقلاب از کنترل ما خارج می شود و نباید سرنوشت جامعه را به دست حوادث نامعلوم انقلاب سپرد . انقلاب کمونیستی پهن کردن بستر در خیابان است. بستر میل ، خشم و تمامی زندگی از دست رفته ی طبقه ی کارگر. این فقط یک استعاره نیست. شما ماشین های میل هستید. اتاق خواب شما گاراژ شماست. شما به بستر خود تبعید شده اید ، دورانداخته شده اید . جامعه طبقاتی هزاران سال است که به شما روزهای کار وبندگی( آپولونی) و شب های استراحت دیونوزوسی داده شده است. اما ماشین های میل دیونوزوسی شما به بستر حوزه ی خصوصی شما تبعید شده است . هر اتاق خواب یک زندان است. یک سدوم ویران شده است. ارگاسم ، یک پدیده ی اجتماعی است که بستر شما سیاهچاله ی آن است. اپوزوسیون بورژوازی حتی از نام انقلاب هم هراس دارد چرا که از بیدار شدن صدای هیولای خفته ی اتاق خواب شما می هراسد. فوت اژدها آتش است ، یعنی اطفای شهوت او (اطفای شهوت همیشه با فوت نمادپردازی می شود) همان خشم او و غریزه ی مرگ اوست. ( همسانی میل و مرگ) افسانه ها پر از اژدهایان خفته ای است که قهرمان با قدرت مهارنشدنی آن می تواند بشورد و پادشاهی خود را دوباره به چنگ آورد. اژدها نماد ِ میل توده هاست. حزب طبقه ی کارگر ، قهرمان طبقه ی کارگر ، اژدهای خفته ی میل توده را بیدار می کند سوار بر آن می شود و قدرت را به چنگ می آورد.قهرمان طبقه ی کارگر این چیزی که لازم است. اگر واقع بینانه به نظر نمی آید ، اگر تا این حد خیالی است ، به این خاطر است که واقعیت شما وقتی آغاز می شود که از بستر حقیر و خصوصی میل خود برمی خیزید.
هرآنچه طبقه ی سرمایه دار واقعیت می خواند برای طبقه ی کارگر یک مخدر است
آخرین اخبار از وضعیت جسمانی محمود صالحی و مجید حمیدی
بر اساس خبر رسیده از شهر سنندج، روز سهشنبه 1 آبان ماه "مجید حمیدی"، از بیمارستان "امیر اعلم" تهران ترخیص و به شهر
سنندج بازگشت.
"مجید حمیدی" فعال کارگری و از اعضای کمیته هماهنگی برای ایجاد تشکل کارگری و کمیته دفاع از محمود صالحی، روز پنجشنبه 26 مهر ماه از سوی افراد مسلح نقابدار مورد سوقصد قرار گرفته و در بیمارستان"امیراعلم" تهران بستری شده بود.
روز یکشنبه 29 مهر ماه عمل جراحی بر روی "مجید حمیدی" انجام شده و تعدادی از گلوله ها از بدن وی خارج شده بود و انجام عمل جراحی بر روی صورت نامبرده به توصیه پزشکان به تعویق افتاده است.
روز چهارشنبه 2 آبان ماه "محمود صالحی" به دلیل افزایش فشار خون و عدم کنترل آن در درمانگاه زندان، به بیمارستان توحید شهر سنندج منتقل شد.
بر اساس گزارش کمیته دفاع از "محمود صالحی"، بعد از گذشت 3 ساعت و مداوای جزئی در بیمارستان توحید، ماموران جمهوری اسلامی مجددا "محمود صالحی" را به زندان مرکزی شهر سنندج انتقال دادند، در حالی که فشار خون وی حین بازگرداندن به زندان همچنان 19 درجه بوده است.
"مجید حمیدی" فعال کارگری و از اعضای کمیته هماهنگی برای ایجاد تشکل کارگری و کمیته دفاع از محمود صالحی، روز پنجشنبه 26 مهر ماه از سوی افراد مسلح نقابدار مورد سوقصد قرار گرفته و در بیمارستان"امیراعلم" تهران بستری شده بود.
روز یکشنبه 29 مهر ماه عمل جراحی بر روی "مجید حمیدی" انجام شده و تعدادی از گلوله ها از بدن وی خارج شده بود و انجام عمل جراحی بر روی صورت نامبرده به توصیه پزشکان به تعویق افتاده است.
روز چهارشنبه 2 آبان ماه "محمود صالحی" به دلیل افزایش فشار خون و عدم کنترل آن در درمانگاه زندان، به بیمارستان توحید شهر سنندج منتقل شد.
بر اساس گزارش کمیته دفاع از "محمود صالحی"، بعد از گذشت 3 ساعت و مداوای جزئی در بیمارستان توحید، ماموران جمهوری اسلامی مجددا "محمود صالحی" را به زندان مرکزی شهر سنندج انتقال دادند، در حالی که فشار خون وی حین بازگرداندن به زندان همچنان 19 درجه بوده است.
جمهوری اسلامی برای حفظ بقای خود از حق ایران در دریای خزر گذشت
با تسلیم 39% حق مالكيت آب و خاک دریای خزر به کشورهای همسایه٬ پس از قرارداد ترکمنچای برای اولین بار مجددأ بواسطه این حکومت نالایق و بی کفایت ایران تجزیه گردید و آنچنان منطقهء ارزشمندی از ایران جدا شد که حدود یک سوم (3/1) منابع نفت و گاز جهان را در خود دارد. اهمیت دریای خزر از نظر گاز و نفت شاید از منطقه جنوب ایران نیز بیشتر باشد زیرا که منابع نفتی آن هنوز کاملأ بهره بردای نشده است
بیانیه شماره چهار دانشجویان دانشگاه چمران
یورش نیروهای امنیتی به دانشگاه اهواز محکوم است
به دنبال پخش اطلاعیه های صادر شده از سوی جمعی از دانشجویان چمران اهواز در سطح دانشگاه ، ماموران حراست دانشگاه به
شناسایی و دستگیری دانشجویان پرداختند و کنترل دانشگاه شدت گرفته است.کنترل کارت های دانشجویی افزایش یافته و ماموران حراست برای تهدید و ایجاد رعب و وحشت اسامی دانشجویان را یادداشت می کنند!سیامک مومنی دانشجوی دانشکده ی مهندسی امروز به ستاد خبری احضار شده و تا کنون خبری از او در دست نیست. همچنین امین صحرا گرد دانشجوی دانشکده ی مهندسی و سردبیر نشریه ی دانشجویی فیدوس هم به ستاد خبری احضار شد وپس از بازجویی آزاد شده است. محمدرضا جعفری از دانشجویان دانشکده ی مهندسی هم امشب به ستاد خبری احضار شده که تا کنون از سرنوشت او خبری در دست نیست.فردا شنبه فاطمه فرهادی دانشجوی دانشکده ی ادبیات بار دیگر باید خود را به ستاد خبری اطلاعات معرفی کند.این یورش آشکار نیروهای امنیتی به دانشگاه اهواز را شدیدا محکوم می کنیم و از همه ی آزادی خواهان و برابری طلبان و فعالین حقوق بشر تقاضا می کنیم برای آزادی دوستان دربند ما را یاری کنند.
به دنبال پخش اطلاعیه های صادر شده از سوی جمعی از دانشجویان چمران اهواز در سطح دانشگاه ، ماموران حراست دانشگاه به
شناسایی و دستگیری دانشجویان پرداختند و کنترل دانشگاه شدت گرفته است.کنترل کارت های دانشجویی افزایش یافته و ماموران حراست برای تهدید و ایجاد رعب و وحشت اسامی دانشجویان را یادداشت می کنند!سیامک مومنی دانشجوی دانشکده ی مهندسی امروز به ستاد خبری احضار شده و تا کنون خبری از او در دست نیست. همچنین امین صحرا گرد دانشجوی دانشکده ی مهندسی و سردبیر نشریه ی دانشجویی فیدوس هم به ستاد خبری احضار شد وپس از بازجویی آزاد شده است. محمدرضا جعفری از دانشجویان دانشکده ی مهندسی هم امشب به ستاد خبری احضار شده که تا کنون از سرنوشت او خبری در دست نیست.فردا شنبه فاطمه فرهادی دانشجوی دانشکده ی ادبیات بار دیگر باید خود را به ستاد خبری اطلاعات معرفی کند.این یورش آشکار نیروهای امنیتی به دانشگاه اهواز را شدیدا محکوم می کنیم و از همه ی آزادی خواهان و برابری طلبان و فعالین حقوق بشر تقاضا می کنیم برای آزادی دوستان دربند ما را یاری کنند.
جمعی از دانشجویان دانشگاه چمران اهواز
بیانیه ی کانون نویسندگان ایران: باز هم سرکوب، باز هم اختناق، باز هم ترور
در هفته های اخیر سرکوب و اختناق و ترور و اعدام شکل های تازه و ابعاد گسترده یی یافته است. از سویی مطالباتِ آزادیخواهانه ی
مردم رو به فزونی نهاده است و از سویی دیگر حاکمیت در مقابله با موج حق طلبی، حربه یی جز تشدیدِ سرکوب نیافته است. پس از مدت ها بازداشتِ دانشجویانِ دانشگاهِ پلی تکنیک، سرانجام سه تن از آنان به بهانه های جعلی به مدت دو تا سه سال به زندان محکوم شدند. یکی از فعالانِ کارگری و مدافعِ آزادی کارگران زندانی، در شهر سنندج، در نزدیکی خانه اش مورد ترورِ نافرجام قرار گرفت. یعقوب یادعلی، داستان نویس، صرفا به جرم نوشتن، به یک سال زندان محکوم شد. شگفت آن که برای این نویسنده شرط گذاشته اند که یا به زندان برود یا چهار مقاله ی سفارشی درباره ی “شخصیت های فرهنگی، هنری و …” به رشته ی تحرِیر درآورد. تشدیدِ فشار و دخالت های بیجا درخصوصی ترین امورِ زندگی مردم، به ویژه جوانان و زنان، به فاجعه، قتل و خودکشی انجامیده است. از این گذشته، اعدام ها به بهانه های گوناگون ادامه دارد. کانون نویسندگان ایران بر پایه ی منشور خود، ضمنِ محکوم کردنِ سرکوب و اعدام و ترور خواهانِ پایان بخشیدن به هرگونه سانسور و حذفِ فرهنگی و وحشت آفرینی است و به روال گذشته به حمایت خود از همه ی آزادیخواهان و فعالانِ اجتماعی ادامه می دهد. کانون نویسندگان ایران
بیانیه دانشجویان آزادی خواه و برابری طلب پیرامون اتفاقات دانشگاه چمران اهواز
روز دوشنبه 30 مهر ، چهار تن از دانشجویان دانشگاه چمران اهواز توسط نیروهای امنیتی بازداشت شدند .
این بازداشتها درپی
برگزاری یک نمایشگاه کتاب در این دانشگاه توسط جمعی از دانشجویان صورت گرفت . گویا حراست و مسئولین دانشگاه با محتوای برخی از کتابهای موجود در نمایشگاه ( که همگی مجوز انتشار وزارت ارشاد را دارا بودند ) مخالف بوده و از این رو از به معرض عموم قرار دادن آنها جلوگیری نموده اند . با این همه و علی رغم پرهیز دانشجویان از آوردن کتابهای مورد مخالفت دانشگاه به این نمایشگاه ، این بار ریاست دانشگاه نهایتا ً با کلیت برنامه مخالفت نموده و پس از آن چهار دانشجوی مذکور- به نامهای جواد علیخانی ، مهدی معصومی ، راعی نیکزاد و جواد توللی - دستگیر و روانه بازداشتگاه شدند . فردای همانروز ، روزبه رحیمی ، سردبیر نشریه دانشجویی توقیف شده « آلترناتیو » ، احضار به اطلاعات و بازداشت گردید که از آن زمان تا کنون از وی هیچ خبری در دست نیست . در ادامه در روز چهارشنبه ، سجاد سلمان زاده – مدیر مسئول نشریه آلترناتیو- و محمد امین عندلیبی از دانشجویان این دانشگاه نیز به اطلاعات احضار و پس از چند ساعت بازجویی آزاد شدند . کار به همین جا خاتمه نیافت و صبح روز پنجشنبه ، سوم آبان ، فاطمه فرهادی و زهرا ابراهیمی نیز به ستاد خبری اطلاعات اهواز احضار شدند که به دنبال آن فاطمه فرهادی نیز به جمع بازداشتی ها پیوست ! گفتنی ست که با پدر شصت ساله روزبه رحیمی نیز که برای پیگیری وضعیت فرزند خود به اطلاعات رجوع کرده بود ، به شدت برخورد شده و ایشان نیزبدون هیچ دلیلی چند ساعت بازداشت بوده اند . طبق روایت ستاد خبری اطلاعات اهواز ، دلیل احضار دانشجویان ربوده شده « اقدام علیه امنیت ملی !! » بوده است. کتابهای نمایشگاه نیز توسط حراست خودسر دانشگاه ، تحت عنوان « ضبط قانونی » غارت گردیده و از تحویل آنها به دانشجویان ممانعت به عمل آمده است .این حمله مستقیم به ابتدایی ترین حقوق و آزادی های دانشجویان دانشگاه چمران ، تنها به بهانه ی برگزاری نمایشگاه کتابی که کتابهای آن نیز با مجوز رسمی وزارت ارشاد همین دولت انتشار یافته است و با این همه با سلیقه انحصارطلبانه حراست و ریاست دانشگاه – که گذشته از کتابهای چپ ، حتی ارائه ی اشعارفروغ فرخزاد را نیز تاب نمی آورده !! – هماهنگ نبوده است ، با کمک بازوی سرکوب اطلاعات و امنیت کشور به نمایش اذهان عموم جامعه در آمده است . حق بدیهی انسانها برای تبلیغ و اظهار آزادانه ی نظراتشان در کالبد جامعه ای که در آن زندگی می کنند ، آنهم تنها به دلیل برگزاری یک نمایشگاه کتاب اینچنین زیر پا لگدمال می شود . از دولتی که امنیتش تحت عنوان « امنیت ملی » ، با یک نمایشگاه کوچک کتاب در یک گوشه این کشور ، تا این حد به خطر می افتد، چنین برخوردی انتظار می رود . اما برای دانشجویان آنچه اهمیت دارد نه امنیت دولت ، که امنیت جان و آزادی خودشان می باشد و تأمین آن جز از مسیر اتحاد نیروهای دانشجویی متعهد به بدنه دانشجویان در سراسر دانشگاههای ایران نمی گذرد . مقاومت یکپارچه ، هماهنگ و متشکل دانشجویان دانشگاهها در برابر فرایند سلب حقوق و آزادیهای تقلیل ناپذیر آنها ، یگانه راه ممکن برای غلبه بر تهاجم استبداد و دستیابی به پیروزی ست .ما دانشجویان آزادی خواه و برابری طلب دانشگاههای ایران حمایت خود را از هر حرکت دانشجویی که به قصد آزادی دانشجویان دربند دانشگاه اهواز –جواد علیخانی، مهدی معصومی ، راعی نیکزاد ، جواد توللی ، فاطمه فرهادی و روزبه رحیمی - صورت گیرد اعلام کرده و خواهان آزادی بی قید و شرط و سریع تمامی همنوعان بازداشتیمان از تفتیشگاههای اطلاعات اهواز و به رسمیت شناختن حق ارائه آزادانه نظرات دانشجویان این دانشگاه از جانب مدیریت آن می باشیم .
زنده باد آزادی و برابریدانشجویان آزادی خواه و برابری طلب دانشگاههای ایران
زنده باد آزادی و برابریدانشجویان آزادی خواه و برابری طلب دانشگاههای ایران
Thursday, October 25, 2007
دانشگاه چمران اهواز را می خواهند تسخیر کنند.. این کار غیر ممکن است!!!
دانشگاه چمران اهواز را می خواهند تسخیر کنند.اما ای نوچه های از خواب در آمده ی چمران فاشیست. این کار غیر ممکن است
دستگیری و احضار دانشجویان دانشگاه اهواز ادامه دارد(برای آزادیِ روزبه رحیمی، جواد علیخانی،مهدی معصومی،راعی نیکزاد و جواد توللی)به دنبال دستگیری پنج تن از دانشجویان دانشگاه چمران اهواز،روز چهار شنبه 2/8/86 سجاد سلمان زاده دانشجوی دانشکده ی مهندسی و مدیر مسئول نشریه ی توقیف شده ی آلترناتیو و محمد امین عندلیبی دانشجوی دانشکده ی دامپزشکی به ستاد خبری اطلاعات احضار شده و پس از چند ساعت بازجویی آزاد شدند.خانم ها فاطمه فرهادی و زهرا ابراهیمی دانشجویان دانشکده ی ادبیات هم به ستاد خبری احضار شده اند و باید صبح روز پنج شنبه 3/8/86خود را به ستاد خبری اطلاعات معرفی کنند.
از همه ی آزادی خواهان و برابری طلبان تقاضا می کنیم برای آزادیِ دانشجویانِ دربند ما را یاری کنید.جمعی از دانشجویان دانشگاه چمران اهواز
Saturday, October 13, 2007
بالازدن توری از صورت پايان رنج زنان نيست
بالازدن توری از صورت پايان رنج زنان نيست
(مصاحبه ی روزنامه تايمز هندوستان با خانم آمريتا مخرجی، محموده ـ عضو اتحاديه انقلابی زنان افغانستان ـ راوا ـ درمورد وضعيت کنونی زنان در کشورش)س : آيا هنوز هم پوشيدن برقع برای زنان افغانستان اجباری است ؟ج : نه. اين کار انتخابی است. اما دراکثر مناطق و به ويژه درمناطق تحت سلطه فرماندهان بنيادگرای مسلح، زنان ترجيح می دهند به خاطر امنيت شان از برقع استفاده کنند.بسياری از زنان مايل به پوشيدن برقع نيستند. اما در بسياری از مناطق زنان هنوز هم در برقع خود را امن تر حس می کنند. زيرا که دختران و زنان جوان توسط گروهای مسلح ربوده شده و مورد تجاوز قرارگرفته اند. حتا درکابل که هزاران نفر از نيروهای ISAF (نيروهای حفاظتی بين المللی درافغانستان ـ مترجم) مستقرند، بسياری از زنان برقع می پوشند. مهم است که بدانيد تحت سلطه ی طالبان زنان در سرتاسر افغانستان مجبور به حمل برقع بودند.س : آيا زنان اکنون می توانند تنها از منزل بيرون بروند و يا بايد توسط يک مرد خانواده همراهی شوند؟ج : اين به منطقه ای که هستند مربوط می شود. بسياری از زنان درشهرهای بزرگ به تنهائی بيرون می روند. اما درشهرهای کوچک آنها هميشه با مردان خانواده همراهی می شوند. وضعيت امنيتی دربسياری از مناطق افغانستان به حدی خطرناک است که بسياری از خانواده ها به اعضای مونث خود اجازه بيرون رفتن ازخانه به تنهائی را از ترس کشته شدن و يا مورد تجاوز قرارگرفتن آنان، نمی دهند.س : وقتی که زنان به خيابان بروند، آيا از کتک و فحش و حتک حرمت درملاء عام می ترسند؟ج : به طورقطع آری. هنوز تعداد زيادی از ميليسيای وابسته به احزاب مختلف بنيادگرا ( به ويژه اتحاديه شمال) عامل عمده وضع ناگوار برای زنان افغانی هستند. متاسفانه دراکثر موارد زنان به دليل درگيرشدن پليس و مقامات دولتی، هرگز شکايت نمی کنند. گزارشهای فراوانی درمورد تجاوز به زنان هست. به ويژه در دهات که دولت مرکزی کنترلی نداشته و زيرنظر اتحاديه ی شمال می باشند. متاسفانه تعداد اندکی از اين حوادث در رسانه ها منعکس می شوند. زيرا که روزنامه نگاران مورد تهديد گروههای مسلح مجرم واقع می شوند. يکی از اين حوادث، تجاوز به رحيمه ۱۲ ساله بود که انعکاسی جهانی يافت.س : قبل از آمدن طالبان زنان مشاغل مهمی نظير معلمی، پزشکی و غيره درحکومت داشتند. آيا آنها قادرند به سر کارخود برگردند؟ج : به ندرت . امنيت موجودنيست. تنها تعدادی از زنان بيوه و بی بضاعت به کارهای قبلی شان برگشته اند. اما اين کارها دولتی نبوده و عمدتا از طرف آژانسهای بين المللی و سازمانهای غير دولتی به آنها پيشنهاد شده است.افغانستان کشوری است با بالای ۴۰% بی کاری( براساس کتاب آماری سيا). تنها کابل از اين قاعده مستثنا است و تعداد قابل ملاحظه ای از زنان شاغلند. دربقيه ی مناطق افغانستان، زنان از رفتن به سر کار ترس دارند، چون که سازمانهای غير دولتی تنها امکان برای يافتن کار بوده و زنان ازکشته شدن توسط طالبان و ديگر افراد مسلح، هراس دارند. در ۳۰ مه ۲۰۰۶، ۶نفر از کارکنان اين سازمانها و مشخصا ۳ زن کشته شدند.تا زمانی که جنايتکارانی نظير سياف، ربانی، قانونی، فهيم، حضرتعلی، محقق، حاجی فريد، گلاب زای، حاجی الماس، و غيره درپارلمان باشند، آنها تنها قوانين ضدزن تصويب خواهندکرد و هيچکس انتظار ندارد که آنها از منافع زنان دفاع کنند.س : آيا زنان درافغانستان درپستهای مهم هم شاغلند؟ج : ما حدود ۶۸ زن عضو پارلمان و وزير داريم. آنچه که مهم است وجود تعدادی زن دراين پستها نيست، بلکه درنظرگرفتن وضع زنان درکل افغانستان است. اکثر زنانی که درمقامات بالای دولتی و پارلمان حضوردارند، از کل زنان افغانستان نمايندگی نمی کنند. اينان رابطه فشرده ای با بنيادگرايان داشته و يا با آنها به سازش می رسند. تعداد زيادی گزارش از عفو بين الملل و ديده بان حقوق بشر موجوداست که ثابت می کند دولت افغانستان قادر به حمايت از زنان نيست.س : اگر زنی بخواهد به ازدواج نامناسبش پايان دهد، چه بايد بکند؟ آيا طلاق گرفتن و ازدواج مجدد يا پيداکردن شغل جديد ساده است ؟ج : اين تقريبا غيرممکن است. به خاطر فرهنگ، رسوم و آداب فاميلی، زنان هرگز سعی نمی کنند خود را از اين مهلکه نجات دهند. يکی دوحالت پيش آمده که زنی که مورد ستم قرارگرفته بود، پس از شکايت بازداشت و زندانی شده و يا به فاميل برگردانده شده است. دادگاههای افغانستان به چنين زنانی کمک نمی کنند. لذا زنان هم به آنها رجوع نمی کنند.س : اگر زنان نتوانند بچه دارشوند با آنها بدرفتاری می شود؟ج : آری. علی العموم شوهر زن نازا اجازه دارد زن ديگری بگيرد. زن اولی اش بايد به عنوان کلفت برای کل خانواده کارکند. اکثرا چنانچه حتازن اول پسزبچه نزايد، شوهر او زن دومی را میگيرد. تولد يک دختربچه با استقبال روبرو نمی شود.متاسفانه يک چنين عادت به تمايزگذاری، هنوز بردوام است. برخی از فرماندهان نظامی دارای ۴ زن هستند. آنها با دخترانی که ۳۰ تا ۴۰ سال تفاوت سنی با آنها دارند، ازدواج می کنند. آنها يا به دختران تجاوز می کنند و سپس به زنی می گيرند و يا با پرداخت پول به خانواده های فقير با دختران جوان آنها ازدواج می کنند. و فاميل دختر هم نمی تواند اين تقاضا را رد کند. زيرا نه گفتن معادل است با عواقب خطرناکی برای آنها!س : در وب سايت شما آمده که نرخ خودکشی زنان درافغانستان افزايش يافته است. چرا چنين است ؟ج : طبق تحقيق مستقل کميسيون حقوق بشر افغانستان، ۱۵۴ خودکشی زنان تنها درمنطقه ی غربی و ۳۴ خودکشی دربخشهای جنوبی و شرقی افغانستان درسال ۲۰۰۶ صورت گرفته است. اما درواقعيت تعداد به مراتب بيشتر است. بسياری از زنان تمام درها را به روی خودبسته می بینند و راه ديگری جز خودکشی را دربرابر خود نمی يابند تا از مسائل دهشتناک خانواده و مسائل اجتماعی که با آنها روبرو هستند، خلاص شوند.س : وضعيت آموزشی کنونی درکشورشما چگونه است ؟ج : درشهرهای بزرگ نظير کابل هرات، مزارشريف و جلال آباد تعداد اندکی دانشگاه و مدارس دخترانه هست. اما درسهرهای کوچک و دهات نه مدرسه ای هست و نه طرحی آموزشی. تعداد زيادی از خانواده ها مايل نيستند بچه های خود را به مدرسه بفرستند، چونکه رفتن آنها به مدرسه را خطرناک ارزيابی می کنند.س : ” راوا” در زمان طالبان مدارس مخفی و سالنهای زيبائی خصوصی داشت. آيا شما اکنون آنها را باز کرده ايد؟ج : تمام طرحهای اجتماعی و انسانی ما به همان طريق سابق پيش برده می شوند. ما اکنون هم يک سازمان قانونی ثبت شده نيستيم و نمی توانيم تحت عنوان “راوا” طرحهايمان را علنا پيش ببريم. ماهنوز با مسائل فراوانی روبروهستيم که زمان رژيم طالبان با آنها دست و پنجه نرم می کرديم.باتوجه به اينکه ماشديدا عليه رهبران بنيادگرا و جنايتکار در دولت هستيم و حاميان آنها را مورد انتقادقرارمی دهيم و نقش منفی ديگر دولتها را درافغانستان افشا می کنيم، اين امر باعث می شود که “راوا” نتواند به طورعلنی فعاليت کند.باتوجه به مبارزه ی دليرانه و سازش ناپذير “راوا”، برخی از اشخاص معتقدند که چنين راه حلهائی با دشمنان قوی پنجه، حالت خودکشی را دارد و از تماس با ما هراس دارند. مع الوصف تعدادزيادی از آنها جرئت اعضای ما را می ستايند.بازهم مهمتر، متاسفانه برخی از نويستدگان و شاعران افغانی، زبان گويای دار و دسته های بنيادگرا شده اند و هنر و استعداد خود را به کار می گيرند تا چهره ای پاک از بنيادگرايان ارائه دهند. اينان ضد “راوا” هستند و با اهداف آن مخالفند. امروز اکثرآنها مقامات بالائی در دولت دارند. در ۸ مارس ۲۰۰۶، زمانی که به خاطر روز زن جشن بزرگی درکابل ترتيب داديم، بسياری، از اين حرکت ما متعجب شدند و رسانه ها درکابل از ترس بنيادگرايان گزارش آن را ندادند.مانمی توانيم مجلات خود را درکتابفروشيهای کابل و ديگرشهرها بگذاريم. زيرا درتعدادی از شهرها افرادمسلحی به کتابفروشان هشدار داده اند که نشريات “راوا” را نفروشند. افرادمسلح جنگ سالاران بارها مجلات ما را جمع کرده و سوزانده اند و حتا صاحب مغازه ها را تحت فشار قرار اده اند تا اعضای “راوا” را که مجلات را به آنها می دهند، لو بدهند. در يک حادثه مشابهی، آنها يک طرفدار “راوا” را سخت شکنجه دادند و زندانی کردند، چونکه او اعلاميه “راوا” را دربازار کابل به دست آورده بود تا به ديگران بدهد. او بعد از ۲۴ ساعت بازداشت و پرداخت رشوه از زندان موقت آزادشد.آنچه که گفته شد بخش ناچيزی از کوه يخ مشکلاتی است که درمقابل زنان افغانستان قرارداده شده اند. ماهنوز هم به صورت نيمه مخفی فعاليت می کنيم. لذا هنوز هم پيوند ما با مردم با مشکلات فراوانی همراه است. ماهنوزراهی طولانی برای رسيدن به هرگوشه ای از افغانستان و کار درميان زنان داريم. هنوز ما به بسياری از مناطق افغانستان هرگز قدم نگذاشته ايم، جاهائی که مردم تنها از طريق مصاحبه های راديوئی و يا نشريات، ما را می شناسند. حتا شما می توانيد زنان و مردانی را بيابيد که اصلا اسم ما راهم نشنيده اند.ما هيچگاه “سالن زيبائی” در هيچ قسمت افغانستان نداشته ايم. درواقع ما مخالف آن هستيم. درحال حاضر زنان ما چنان خواستهای فوری و مهمی دارند که بازکردن “سالن زيبائی” شبيه به بذله گوئی به زنان افغانستان می باشد.س : به نظرشما چه کار ی به فوريت بايد ازجانب دولت افغانستان برای بهبود وضع زنان صورت پذيرد؟ج : تا زمانی که بنيادگرايان تروريست درقدرت باشند و مقامات کليدی را در دولت اشغال کنند، هيچ تغييری دروضع زنان افغانستان پيش نخواهدآمد؛ تنها يک دموکراسی مبتنی برسکولاريسم می تواند تغييرات مثبتی دروضعيت زنان بوجودآورد. ماهيچ انتظاری از ترکيب کنونی حکومت درکمک کردن به زنان نداريم. جنايتکارانی نظير سياف، ربانی، قانونی، فهيم، حضرتعلی، محقق، حاجی فريد، گلاب زای، حاجی الماس و عناصر بيشتری از اين دست درپارلمان، تنها قوانين ضدزن را می گذرانند و هيچکس انتظاری از آنها درانجام کاری برای زنان نمی تواند داشته باشد. همان طورکه دربالا اشاره کردم جنايتکاران اتحاديه شمال برکشورسلطه دارند. اتحاديه شمال شامل ميليونرهای متجاوز به حقوق زنان می شود که غرق درتجارت هروئين در زير چانه ی نيروهای آمريکا هستند. اينها در پشت سر وجود عدم امنيت، انسان دزدی، اختلاس ميلياردها دلار کمک خارجی، ناعدالتی، فشارهای ضدزن، دفاع از آدمکشان و غيره قرار دارند.دکتر عبدالله، يونس قانونی، ضياء مسعود، کريم خليلی، برهان الدين ربانی، محقق، سرور دانش، مسعوده جلال، نعمت الله شهرانی، اسماعيل خوان، صديق بلخی،رسول سياف، اکرام معصومی، رشيد دوستوم، ملافاضل هادی شينواری، آمنه افضلی و غيره ازجمله ی آنانی هستند که دستشان به خون دهها هزار ساکن کابل آغشته شده است. تمام اين خانمها و آقايان شرم آورترين لکه های بی رحمی غيرانسانی عليه مردم ما را درسالهای ۱۹۹۲ ـ ۱۹۹۶ بر پيشانی دارند. آنها “وزيران” ما، معاونان و مشاوران رئيس جمهور هستند. اکثر سفيران، استانداران، دبيران دولت و ديگر مقامات بالا، وابسته به مافيای اتحاديه شمال هستند. تا زمانی که آنها درقدرت باشند، بهبود وضع زنان افغانستان موضوعی خارج از دستور باقی خواهد ماند.س : جنگ سالاران سابقا عضو طالبان که درپارلمان هستند، کيستند؟ج : کاملا روشن است که انتخابات درآزادی و بی طرفی برگزارنشد. درحالی که کانديداهای دموکرات تهديد و توقيف و حتا کشته شدند، بنيادگرايان پول و سلاح و رشوه را به کارگرفتند تا پيروز شوند. آنها به پارلمان نيامدند تا حداقل امکانات را برای مردم داغديده ما به وجودآورند، بلکه برای تحقق اهداف سياسی خود به آنجا گام نهادند.س : آيا درمواضع مردم افغانستان تغييری حاصل شده است ؟ج : به غيراز سلطه ی بنيادگرايان، خشونت عليه زنان ريشه های عميق اجتماعی دارد. “راوا” براين اعتقاداست که تنها با تلاشی پيوسته در زمينه آموزش و بالابردن آگاهی، ما قادر به ايجاد حساسيت درميان مردان و زنان خواهيم شد.س ـ ملالی جويا، نماينده مجلس مورد حمله قرارگرفت، چونکه او مخالف نمايندگان مرد پارلمان صحبت کرد. زنان در پارلمان نيز عليه او دست به کارشدند. فکرنمی کنيد که اين واقعه نشان دهنده ی وضع واقعی افغانستان است ؟ج : درسته . اين اثبات مکرری است که آنها نه نماينده ی مردم، بلکه نماينده جنگ سالاران و بنيادگرايانی نادان و مافيای موادمخدرند. درجريان انتخابات مجلس بنيادگرايان تمام نيروی خود را از پول و تقلب و سلاح نه تنها برای ورود خودشان به مجلس به کار بردند، بلکه زنان عروسک خود را به صندليهائی که برای زنان درمجلس درنظرگرفته شده بود، رساندند. درافغانستان متاسفانه ما زنانی داريم که جنگ سالارهستند و برخی از آنها درپارلمان حضوردارند.س: گفته می شود که بقايای طالبان درافغانستان هنوز باقی مانده اند. آنها وجود خود را چگونه نشان می دهند ؟ج : دربرخی از قسمتهای افغانستان (ازجمله درمناطق مرزی پاکستان) برخی درگيريها صورت می گيرد مثل حمله به مدارس و سوزاندن آنها، کشتن زنان و مردان کارمند سازمانهای غيردولتی، گروگان گيری برخی خارجی ها و غيره. طالبان مواضع و تهديهای شان درمورد کشتن زنان را درصورت کارکردن درسازمانهای غيردولتی و يا در راديوها مرتبا بيان می کنند.س : ظاهرا رسانه ها در سالهای اخير درافغانستان شکوفا شده اند. آيا اينها به نوعی به اهداف شما کمک نمی کنند ؟ج : متاسفانه دردهه ی اخير جنگ درافغانستان، رسانه های غربی هيچ توجهی به وضعيت موجود نکردند. بعد از فروپاشی رژيم طرفدار شوروی و اشغال کابل توسط بنيادگرايان درسال ۱۹۹۲، گفته شد که جنگ داخلی درجريان است و اين بخشی از سنت و فرهنگ افغانی می باشد. دراکثر رسانه ها چيزی را گفتند که حکومت می گفت. تنها بعد از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ خواستی زياد به وجودآمد و مردم شروع به صحبت درمورد فقرزنان کردند. اين وضع سالهادرکشورجريان داشت. اما چرا در رسانه ها سکوت می شد؟ تنها وقتی که رسانه های بين المللی درموردما نوشتند، اين به ما کمک کرد تا از کمکها و حمايتهایی برخوردارشويم. اما اين امر نيز سريعا رو به خاموشی گذاشت. چونکه رسانه های غربی از آزادشدن افغانستان و درامان بودن زنانش و برخورداری آنها از زندگی، صحبت کردند.س : آيا اين مصاحبه را می توان در روزنامه های محلی افغانستان آورد”ج : هرگز . دردرجه ی اول برای اينکه اين مصاحبه با عضوی از “راوا” است و هيچ نشريه ای جرئت نمی کند آن را چاپ کند. اين می تواند نتايج خطرناکی برای آنها به وجودآورد. ثانيا، ما از ۱۰ نفر از بالاترين جنايتکاران نام برده ايم، کسانی که سياست سازان روزاند و اين به مثابه يک تابو درافغانستان شده است که آنها را چنين طبقه بندی کنيم. روزنامه هادرافغانستان تحت شديدترين فشارها قرار دارند تا ار حکومت افغانستان انتقاد نکنند
(مصاحبه ی روزنامه تايمز هندوستان با خانم آمريتا مخرجی، محموده ـ عضو اتحاديه انقلابی زنان افغانستان ـ راوا ـ درمورد وضعيت کنونی زنان در کشورش)س : آيا هنوز هم پوشيدن برقع برای زنان افغانستان اجباری است ؟ج : نه. اين کار انتخابی است. اما دراکثر مناطق و به ويژه درمناطق تحت سلطه فرماندهان بنيادگرای مسلح، زنان ترجيح می دهند به خاطر امنيت شان از برقع استفاده کنند.بسياری از زنان مايل به پوشيدن برقع نيستند. اما در بسياری از مناطق زنان هنوز هم در برقع خود را امن تر حس می کنند. زيرا که دختران و زنان جوان توسط گروهای مسلح ربوده شده و مورد تجاوز قرارگرفته اند. حتا درکابل که هزاران نفر از نيروهای ISAF (نيروهای حفاظتی بين المللی درافغانستان ـ مترجم) مستقرند، بسياری از زنان برقع می پوشند. مهم است که بدانيد تحت سلطه ی طالبان زنان در سرتاسر افغانستان مجبور به حمل برقع بودند.س : آيا زنان اکنون می توانند تنها از منزل بيرون بروند و يا بايد توسط يک مرد خانواده همراهی شوند؟ج : اين به منطقه ای که هستند مربوط می شود. بسياری از زنان درشهرهای بزرگ به تنهائی بيرون می روند. اما درشهرهای کوچک آنها هميشه با مردان خانواده همراهی می شوند. وضعيت امنيتی دربسياری از مناطق افغانستان به حدی خطرناک است که بسياری از خانواده ها به اعضای مونث خود اجازه بيرون رفتن ازخانه به تنهائی را از ترس کشته شدن و يا مورد تجاوز قرارگرفتن آنان، نمی دهند.س : وقتی که زنان به خيابان بروند، آيا از کتک و فحش و حتک حرمت درملاء عام می ترسند؟ج : به طورقطع آری. هنوز تعداد زيادی از ميليسيای وابسته به احزاب مختلف بنيادگرا ( به ويژه اتحاديه شمال) عامل عمده وضع ناگوار برای زنان افغانی هستند. متاسفانه دراکثر موارد زنان به دليل درگيرشدن پليس و مقامات دولتی، هرگز شکايت نمی کنند. گزارشهای فراوانی درمورد تجاوز به زنان هست. به ويژه در دهات که دولت مرکزی کنترلی نداشته و زيرنظر اتحاديه ی شمال می باشند. متاسفانه تعداد اندکی از اين حوادث در رسانه ها منعکس می شوند. زيرا که روزنامه نگاران مورد تهديد گروههای مسلح مجرم واقع می شوند. يکی از اين حوادث، تجاوز به رحيمه ۱۲ ساله بود که انعکاسی جهانی يافت.س : قبل از آمدن طالبان زنان مشاغل مهمی نظير معلمی، پزشکی و غيره درحکومت داشتند. آيا آنها قادرند به سر کارخود برگردند؟ج : به ندرت . امنيت موجودنيست. تنها تعدادی از زنان بيوه و بی بضاعت به کارهای قبلی شان برگشته اند. اما اين کارها دولتی نبوده و عمدتا از طرف آژانسهای بين المللی و سازمانهای غير دولتی به آنها پيشنهاد شده است.افغانستان کشوری است با بالای ۴۰% بی کاری( براساس کتاب آماری سيا). تنها کابل از اين قاعده مستثنا است و تعداد قابل ملاحظه ای از زنان شاغلند. دربقيه ی مناطق افغانستان، زنان از رفتن به سر کار ترس دارند، چون که سازمانهای غير دولتی تنها امکان برای يافتن کار بوده و زنان ازکشته شدن توسط طالبان و ديگر افراد مسلح، هراس دارند. در ۳۰ مه ۲۰۰۶، ۶نفر از کارکنان اين سازمانها و مشخصا ۳ زن کشته شدند.تا زمانی که جنايتکارانی نظير سياف، ربانی، قانونی، فهيم، حضرتعلی، محقق، حاجی فريد، گلاب زای، حاجی الماس، و غيره درپارلمان باشند، آنها تنها قوانين ضدزن تصويب خواهندکرد و هيچکس انتظار ندارد که آنها از منافع زنان دفاع کنند.س : آيا زنان درافغانستان درپستهای مهم هم شاغلند؟ج : ما حدود ۶۸ زن عضو پارلمان و وزير داريم. آنچه که مهم است وجود تعدادی زن دراين پستها نيست، بلکه درنظرگرفتن وضع زنان درکل افغانستان است. اکثر زنانی که درمقامات بالای دولتی و پارلمان حضوردارند، از کل زنان افغانستان نمايندگی نمی کنند. اينان رابطه فشرده ای با بنيادگرايان داشته و يا با آنها به سازش می رسند. تعداد زيادی گزارش از عفو بين الملل و ديده بان حقوق بشر موجوداست که ثابت می کند دولت افغانستان قادر به حمايت از زنان نيست.س : اگر زنی بخواهد به ازدواج نامناسبش پايان دهد، چه بايد بکند؟ آيا طلاق گرفتن و ازدواج مجدد يا پيداکردن شغل جديد ساده است ؟ج : اين تقريبا غيرممکن است. به خاطر فرهنگ، رسوم و آداب فاميلی، زنان هرگز سعی نمی کنند خود را از اين مهلکه نجات دهند. يکی دوحالت پيش آمده که زنی که مورد ستم قرارگرفته بود، پس از شکايت بازداشت و زندانی شده و يا به فاميل برگردانده شده است. دادگاههای افغانستان به چنين زنانی کمک نمی کنند. لذا زنان هم به آنها رجوع نمی کنند.س : اگر زنان نتوانند بچه دارشوند با آنها بدرفتاری می شود؟ج : آری. علی العموم شوهر زن نازا اجازه دارد زن ديگری بگيرد. زن اولی اش بايد به عنوان کلفت برای کل خانواده کارکند. اکثرا چنانچه حتازن اول پسزبچه نزايد، شوهر او زن دومی را میگيرد. تولد يک دختربچه با استقبال روبرو نمی شود.متاسفانه يک چنين عادت به تمايزگذاری، هنوز بردوام است. برخی از فرماندهان نظامی دارای ۴ زن هستند. آنها با دخترانی که ۳۰ تا ۴۰ سال تفاوت سنی با آنها دارند، ازدواج می کنند. آنها يا به دختران تجاوز می کنند و سپس به زنی می گيرند و يا با پرداخت پول به خانواده های فقير با دختران جوان آنها ازدواج می کنند. و فاميل دختر هم نمی تواند اين تقاضا را رد کند. زيرا نه گفتن معادل است با عواقب خطرناکی برای آنها!س : در وب سايت شما آمده که نرخ خودکشی زنان درافغانستان افزايش يافته است. چرا چنين است ؟ج : طبق تحقيق مستقل کميسيون حقوق بشر افغانستان، ۱۵۴ خودکشی زنان تنها درمنطقه ی غربی و ۳۴ خودکشی دربخشهای جنوبی و شرقی افغانستان درسال ۲۰۰۶ صورت گرفته است. اما درواقعيت تعداد به مراتب بيشتر است. بسياری از زنان تمام درها را به روی خودبسته می بینند و راه ديگری جز خودکشی را دربرابر خود نمی يابند تا از مسائل دهشتناک خانواده و مسائل اجتماعی که با آنها روبرو هستند، خلاص شوند.س : وضعيت آموزشی کنونی درکشورشما چگونه است ؟ج : درشهرهای بزرگ نظير کابل هرات، مزارشريف و جلال آباد تعداد اندکی دانشگاه و مدارس دخترانه هست. اما درسهرهای کوچک و دهات نه مدرسه ای هست و نه طرحی آموزشی. تعداد زيادی از خانواده ها مايل نيستند بچه های خود را به مدرسه بفرستند، چونکه رفتن آنها به مدرسه را خطرناک ارزيابی می کنند.س : ” راوا” در زمان طالبان مدارس مخفی و سالنهای زيبائی خصوصی داشت. آيا شما اکنون آنها را باز کرده ايد؟ج : تمام طرحهای اجتماعی و انسانی ما به همان طريق سابق پيش برده می شوند. ما اکنون هم يک سازمان قانونی ثبت شده نيستيم و نمی توانيم تحت عنوان “راوا” طرحهايمان را علنا پيش ببريم. ماهنوز با مسائل فراوانی روبروهستيم که زمان رژيم طالبان با آنها دست و پنجه نرم می کرديم.باتوجه به اينکه ماشديدا عليه رهبران بنيادگرا و جنايتکار در دولت هستيم و حاميان آنها را مورد انتقادقرارمی دهيم و نقش منفی ديگر دولتها را درافغانستان افشا می کنيم، اين امر باعث می شود که “راوا” نتواند به طورعلنی فعاليت کند.باتوجه به مبارزه ی دليرانه و سازش ناپذير “راوا”، برخی از اشخاص معتقدند که چنين راه حلهائی با دشمنان قوی پنجه، حالت خودکشی را دارد و از تماس با ما هراس دارند. مع الوصف تعدادزيادی از آنها جرئت اعضای ما را می ستايند.بازهم مهمتر، متاسفانه برخی از نويستدگان و شاعران افغانی، زبان گويای دار و دسته های بنيادگرا شده اند و هنر و استعداد خود را به کار می گيرند تا چهره ای پاک از بنيادگرايان ارائه دهند. اينان ضد “راوا” هستند و با اهداف آن مخالفند. امروز اکثرآنها مقامات بالائی در دولت دارند. در ۸ مارس ۲۰۰۶، زمانی که به خاطر روز زن جشن بزرگی درکابل ترتيب داديم، بسياری، از اين حرکت ما متعجب شدند و رسانه ها درکابل از ترس بنيادگرايان گزارش آن را ندادند.مانمی توانيم مجلات خود را درکتابفروشيهای کابل و ديگرشهرها بگذاريم. زيرا درتعدادی از شهرها افرادمسلحی به کتابفروشان هشدار داده اند که نشريات “راوا” را نفروشند. افرادمسلح جنگ سالاران بارها مجلات ما را جمع کرده و سوزانده اند و حتا صاحب مغازه ها را تحت فشار قرار اده اند تا اعضای “راوا” را که مجلات را به آنها می دهند، لو بدهند. در يک حادثه مشابهی، آنها يک طرفدار “راوا” را سخت شکنجه دادند و زندانی کردند، چونکه او اعلاميه “راوا” را دربازار کابل به دست آورده بود تا به ديگران بدهد. او بعد از ۲۴ ساعت بازداشت و پرداخت رشوه از زندان موقت آزادشد.آنچه که گفته شد بخش ناچيزی از کوه يخ مشکلاتی است که درمقابل زنان افغانستان قرارداده شده اند. ماهنوز هم به صورت نيمه مخفی فعاليت می کنيم. لذا هنوز هم پيوند ما با مردم با مشکلات فراوانی همراه است. ماهنوزراهی طولانی برای رسيدن به هرگوشه ای از افغانستان و کار درميان زنان داريم. هنوز ما به بسياری از مناطق افغانستان هرگز قدم نگذاشته ايم، جاهائی که مردم تنها از طريق مصاحبه های راديوئی و يا نشريات، ما را می شناسند. حتا شما می توانيد زنان و مردانی را بيابيد که اصلا اسم ما راهم نشنيده اند.ما هيچگاه “سالن زيبائی” در هيچ قسمت افغانستان نداشته ايم. درواقع ما مخالف آن هستيم. درحال حاضر زنان ما چنان خواستهای فوری و مهمی دارند که بازکردن “سالن زيبائی” شبيه به بذله گوئی به زنان افغانستان می باشد.س : به نظرشما چه کار ی به فوريت بايد ازجانب دولت افغانستان برای بهبود وضع زنان صورت پذيرد؟ج : تا زمانی که بنيادگرايان تروريست درقدرت باشند و مقامات کليدی را در دولت اشغال کنند، هيچ تغييری دروضع زنان افغانستان پيش نخواهدآمد؛ تنها يک دموکراسی مبتنی برسکولاريسم می تواند تغييرات مثبتی دروضعيت زنان بوجودآورد. ماهيچ انتظاری از ترکيب کنونی حکومت درکمک کردن به زنان نداريم. جنايتکارانی نظير سياف، ربانی، قانونی، فهيم، حضرتعلی، محقق، حاجی فريد، گلاب زای، حاجی الماس و عناصر بيشتری از اين دست درپارلمان، تنها قوانين ضدزن را می گذرانند و هيچکس انتظاری از آنها درانجام کاری برای زنان نمی تواند داشته باشد. همان طورکه دربالا اشاره کردم جنايتکاران اتحاديه شمال برکشورسلطه دارند. اتحاديه شمال شامل ميليونرهای متجاوز به حقوق زنان می شود که غرق درتجارت هروئين در زير چانه ی نيروهای آمريکا هستند. اينها در پشت سر وجود عدم امنيت، انسان دزدی، اختلاس ميلياردها دلار کمک خارجی، ناعدالتی، فشارهای ضدزن، دفاع از آدمکشان و غيره قرار دارند.دکتر عبدالله، يونس قانونی، ضياء مسعود، کريم خليلی، برهان الدين ربانی، محقق، سرور دانش، مسعوده جلال، نعمت الله شهرانی، اسماعيل خوان، صديق بلخی،رسول سياف، اکرام معصومی، رشيد دوستوم، ملافاضل هادی شينواری، آمنه افضلی و غيره ازجمله ی آنانی هستند که دستشان به خون دهها هزار ساکن کابل آغشته شده است. تمام اين خانمها و آقايان شرم آورترين لکه های بی رحمی غيرانسانی عليه مردم ما را درسالهای ۱۹۹۲ ـ ۱۹۹۶ بر پيشانی دارند. آنها “وزيران” ما، معاونان و مشاوران رئيس جمهور هستند. اکثر سفيران، استانداران، دبيران دولت و ديگر مقامات بالا، وابسته به مافيای اتحاديه شمال هستند. تا زمانی که آنها درقدرت باشند، بهبود وضع زنان افغانستان موضوعی خارج از دستور باقی خواهد ماند.س : جنگ سالاران سابقا عضو طالبان که درپارلمان هستند، کيستند؟ج : کاملا روشن است که انتخابات درآزادی و بی طرفی برگزارنشد. درحالی که کانديداهای دموکرات تهديد و توقيف و حتا کشته شدند، بنيادگرايان پول و سلاح و رشوه را به کارگرفتند تا پيروز شوند. آنها به پارلمان نيامدند تا حداقل امکانات را برای مردم داغديده ما به وجودآورند، بلکه برای تحقق اهداف سياسی خود به آنجا گام نهادند.س : آيا درمواضع مردم افغانستان تغييری حاصل شده است ؟ج : به غيراز سلطه ی بنيادگرايان، خشونت عليه زنان ريشه های عميق اجتماعی دارد. “راوا” براين اعتقاداست که تنها با تلاشی پيوسته در زمينه آموزش و بالابردن آگاهی، ما قادر به ايجاد حساسيت درميان مردان و زنان خواهيم شد.س ـ ملالی جويا، نماينده مجلس مورد حمله قرارگرفت، چونکه او مخالف نمايندگان مرد پارلمان صحبت کرد. زنان در پارلمان نيز عليه او دست به کارشدند. فکرنمی کنيد که اين واقعه نشان دهنده ی وضع واقعی افغانستان است ؟ج : درسته . اين اثبات مکرری است که آنها نه نماينده ی مردم، بلکه نماينده جنگ سالاران و بنيادگرايانی نادان و مافيای موادمخدرند. درجريان انتخابات مجلس بنيادگرايان تمام نيروی خود را از پول و تقلب و سلاح نه تنها برای ورود خودشان به مجلس به کار بردند، بلکه زنان عروسک خود را به صندليهائی که برای زنان درمجلس درنظرگرفته شده بود، رساندند. درافغانستان متاسفانه ما زنانی داريم که جنگ سالارهستند و برخی از آنها درپارلمان حضوردارند.س: گفته می شود که بقايای طالبان درافغانستان هنوز باقی مانده اند. آنها وجود خود را چگونه نشان می دهند ؟ج : دربرخی از قسمتهای افغانستان (ازجمله درمناطق مرزی پاکستان) برخی درگيريها صورت می گيرد مثل حمله به مدارس و سوزاندن آنها، کشتن زنان و مردان کارمند سازمانهای غيردولتی، گروگان گيری برخی خارجی ها و غيره. طالبان مواضع و تهديهای شان درمورد کشتن زنان را درصورت کارکردن درسازمانهای غيردولتی و يا در راديوها مرتبا بيان می کنند.س : ظاهرا رسانه ها در سالهای اخير درافغانستان شکوفا شده اند. آيا اينها به نوعی به اهداف شما کمک نمی کنند ؟ج : متاسفانه دردهه ی اخير جنگ درافغانستان، رسانه های غربی هيچ توجهی به وضعيت موجود نکردند. بعد از فروپاشی رژيم طرفدار شوروی و اشغال کابل توسط بنيادگرايان درسال ۱۹۹۲، گفته شد که جنگ داخلی درجريان است و اين بخشی از سنت و فرهنگ افغانی می باشد. دراکثر رسانه ها چيزی را گفتند که حکومت می گفت. تنها بعد از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ خواستی زياد به وجودآمد و مردم شروع به صحبت درمورد فقرزنان کردند. اين وضع سالهادرکشورجريان داشت. اما چرا در رسانه ها سکوت می شد؟ تنها وقتی که رسانه های بين المللی درموردما نوشتند، اين به ما کمک کرد تا از کمکها و حمايتهایی برخوردارشويم. اما اين امر نيز سريعا رو به خاموشی گذاشت. چونکه رسانه های غربی از آزادشدن افغانستان و درامان بودن زنانش و برخورداری آنها از زندگی، صحبت کردند.س : آيا اين مصاحبه را می توان در روزنامه های محلی افغانستان آورد”ج : هرگز . دردرجه ی اول برای اينکه اين مصاحبه با عضوی از “راوا” است و هيچ نشريه ای جرئت نمی کند آن را چاپ کند. اين می تواند نتايج خطرناکی برای آنها به وجودآورد. ثانيا، ما از ۱۰ نفر از بالاترين جنايتکاران نام برده ايم، کسانی که سياست سازان روزاند و اين به مثابه يک تابو درافغانستان شده است که آنها را چنين طبقه بندی کنيم. روزنامه هادرافغانستان تحت شديدترين فشارها قرار دارند تا ار حکومت افغانستان انتقاد نکنند
سرمایه گذاری آیت الله صافی در حجاب
سرمایه گذاری آیت الله صافی در حجاب یحیی سمندر
آیت الله صافی در دیدار با اعضای « کمیتۀعلمی هم اندیشی حجاب » گفت: « تمام شخصیت اسلامی ایران از برکت حجاب بانوان در جامعه است. وی ضمن دعوت بانوان جامعه به حفظ حجاب تصریح کرد: برای اینکه بخواهیم جامعه ای اسلامی داشته باشیم باید بر روی مسئله حجاب سرمایه گذاری کنیم.» ( نگاه کنید به خبر زیر برگرفته از سایت بازتاب، مورخ ۱۸ اردیبهشت ۱۳۸۶)« سرمایه گذاری » معنوی و مادی آیت الله صافی و همپالگی های او در تحمیل حجاب به زنان چیزتازه ای نیست: تأکیدی است مجدد برروند سرکوب و تحقیر زنان که طی ۲۸ سال بخشی ثابت و جدائی ناپذیر از سیاست رژیم جمهوری اسلامی و همۀ سردمداران ریز و درشت و همۀ جناح ها و باندهای آن را تشکیل می دهد.
سیاستی است ارتجاعی برای تثبیت و تداوم بخشیدن به موقعیت فرو دست زن به عنوان « ضعیفه »، « کمینه » و در بهترین حالت « مخدره » در «جامعۀ اسلامی»، که معنی اجتماعی - اقتصادی آن استثمار مضاعف زنان در محیط کار و درخانه است ( غیر از زنان بورژوا و به طور کلی زنان طبقات دارا که نه کار تولیدی و خدماتی می کنند و نه کار خانگی - البته حتی اینان نیز از نظر حقوق مدنی، اجتماعی و نیز از جنبه های فرهنگی و اخلاقی از ستم و تحقیر رژیم اسلامی رنج می برند). معنی فرهنگی این سیاست ارتجاعی تحمیل الگو های زندگی ارتجاعی و منسوخی است که عملکردی دوگانه دارد: یکم، این فرهنگ و الگوی منسوخ به دلیل تکیه اش بر اطاعت کورکورانه، ضدیتش با خردگرائی و باورش به ضرورت سرپرستی ِ فرد ( به ویژه زن ) از سوی قیم هائی که خود را ولی و فرستادۀ نیروئی ماورائی می دانند و جان و دارائی و آبرو و شخصیت مردم در َید و اختیار آنها است - به رغم ناسازگاری هائی که با شیوۀ تولید سرمایه داری به خصوص در دوران جوانی و شکوفائی آن دارد - می تواند به ابزار ایدئولوژیک استبداد سرمایه، در عصر زوال، انحطاط و فرتوتی آن، تبدیل شود و در ایران شده است. دوم، این فرهنگ ارتجاعی، الگوهای رو به زوالی که مورد حمایت آن هستند، نهاد های فرتوت جامعۀ سنتی و نهاد های ارتجاعی ای که جمهوری اسلامی بنیاد نهاده درعین حال ابزارها و عرصه های استثمار و غارت اقتصادی و سلطه بر مردم اند. متولیان سیاسی و فرهنگی جمهوری اسلامی و دنبالچه ها و حواشی آنها صاحبان واقعی این « خوان یغما » به معنی دقیق کلمه اند. از « بنیاد مستضعفین » و « بنیاد امام » گرفته تا « آستان قدس رضوی » و مؤسسات و املاک و اموال آن ( که « امام رضا » را به یکی از بزرگترین سرمایه داران صنعتی و مالی، و یکی از بزرگترین زمینداران و مستغلات داران ایران و منطقه تبدیل کرده)، دارائی های دیگر اماکن مذهبی مانند حرم معصومه، شاه چراغ، شاه عبدالعظیم، مسجد جمکران، مقبرۀ خمینی و غیره، املاک و اماکن وقفی و دیگر موقوفات، کمک های دولتی و شهرداری ها به مساجد، تکیه ها و غیره و متعلقات این اماکن، مؤسسات انتشارات مذهبی و فروش اشیای مذهبی، بنگاه های کاروان حج و زیارت و توریسم و هتل داری مذهبی، کمک های نجومی بودجۀ دولتی به مدرسۀ فیضیه و دیگر مدارس دینی، تصدی « خانه های عفاف »، گسترش « صنعت » مداحی، روضه خوانی و تعزیه گردانی و غیره و غیره به خمس و زکات و صدقه و سهم امام و درآمد های محضرداری که پیش از روی کار آمدن رژیم اسلامی نیز تا حد زیادی در اختیار روحانیت بود – برعرصۀ سلطه و تاخت و تاز روحانیت حاکم افزوده شده است. روحانیت حاکم با توجه به موارد بالا و نیز با در نظر گرفتن نقش اقتصادی عظیم سپاه پاسداران، ارتش و بسیج - که زیرفرماندهی ولی فقیه و منصوبان او و زیر کنترل نمایندگان او قرار دارند و پیوند بسیار نزدیکش با مدیران عالی رتبۀ بنگاه های اقتصادی دولتی -، بخش بسیار مهمی از بورژوازی بوروکراتیک – نظامی ایران را تشکیل می دهد. دولت دینی در ایران هم ابزار سلطۀ مستبدانۀ سرمایه داران و زمینداران به طور کلی است ( تا آنجا که به حمایت از مالکیت خصوصی وسائل تولید یعنی زمین و سرمایه، فراهم آوردن شرائط عمومی استثمار کارگران، دهقانان و دیگر زحمتکشان و سرکوب جنبش کارگری و دموکراتیک مربوط می شود) و هم به طور خاص ابزار حکومت بورژوازی بوروکراتیک – نظامی و بخشی از بورژوازی تجاری ایران است که نمایندگانشان ۲۸ سال است اهرم های اصلی قدرت سیاسی و اقتصادی را در دست دارند و چهره های اصلی و تعیین کنندۀ آن عوض نشده اند.بدین سان ترویج و تحکیم ارزش ها، نهاد ها و رفتارهای ارتجاعی – از جمله تحمیل حجاب به کمک چماق، چاقو، پنجه بکس، زنجیر، اسید، بازداشت، بازجوئی و پرونده سازی، تبعید، تعدی ها و دخالت های رذیلانۀ مأموران « امر به معروف و نهی از منکر » رژیم اسلامی در خیابان ها، معابر، کارخانه ها، ادارات و دانشگاه ها و نقض حریم خصوصی زندگی مردم از مهمانی و گردهمائی های خانوادگی و دوستانه گرفته تا تعرض به گروه های ورزشی، گردش در پارک ها و کوه ها، دخالت در کنار دریا و زنانه و مردانه کردن دریا و حتی سرک کشیدن به درون خودرو های خصوصی – نیز دو هدف دارد: هدف نخست این اقدامات حفظ موقعیت فرو دست زن در جامعه و حتی بدتر کردن وضعیت زنان است چون این امر هم به کاهش باز هم بیشتر مزد زنان کارگر و در نتیجه کاهش عمومی سطح مزد منجر می شود و هم باعث تفرقه و ضعیف شدن طبقۀ کارگر می گردد. هدف دوم آن تحکیم و تقویت نهاد ها و ارزش های ارتجاعی و عقب مانده در جامعه است که همان گونه که نشان دادم یک تکیه گاه اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی مهم روحانیت حاکم و به زبان ساده « نان دانی » او است. این ارزش ها و نهاد های ارتجاعی در عین حال عرصه ای هستند که بخش های زیادی از عقب مانده ترین و متعصب ترین عناصر جامعه و نیز گروه های وسیعی از عناصر بی طبقه و مزدور را در اختیار رژیم می گذارند تا به هنگام رشد اعتراض های اجتماعی آنان را برای سرکوب مخالفان و نیز منحرف کردن اذهان عمومی به کار گیرد.بدین سان جای شگفتی نیست که آیت الله صافی در دیدار با اعضای « کمیتۀ علمی » [ از نوع « کمیته های علمی » هیتلر در شناسائی خصوصیات نژادی مردم و اثبات برتری نژاد آریا و یا « کمیته های علمی» مورد نظر احمدی نژاد در زمینۀ هولوکاست ] می گوید: « مسئولان باید در نهادینه کردن مسئله حجاب در جامعه بیش از پیش تلاش کنند» … و « همه باید تلاش کنیم تا با اجرای فریضه امر به معروف و نهی از منکر از گسترش بدحجابی در کشور جلوگیری شود.» او از ادارات و نهادهای دولتی می خواهد « تا رعایت حجاب را در بین کارمندان الزامی کرده و با برنامهریزیهای دقیق دینی و فرهنگی در گسترش این مسئله در جامعه تلاش کنند» ( گویاَ ادارات در این زمینه کوتاهی کرده اند).آری «سرمایه گذاری» امثال صافی در امر حجاب چیز عجیبی نیست، آنها با این کار از موقعیت ممتاز اجتماعی، اقتصادی و سیاسی خود که در گرو عقب نگه داشتن زنان و جامعه به طور کلی است دفاع می کنند. زنان ایران تعرض ها و تجاوز های مستمر روحانیان به حقوق، آزادی ها و شخصیت خود را می شناسند و آن را با گوشت و پوست خود لمس کرده اند. اما زنان پیشروی که برای آزادی زن از بردگی و تحقیری که رژیم اسلامی و نظام سرمایه داری بر نیمی از بشریت روا می دارند می رزمند باید نه تنها چهرۀ واقعی رژیم جمهوری اسلامی و سردمداران او را افشا کنند بلکه ورشکستگی روش کسانی مانند شیرین عبادی را که روی عناصر تا مغز استخوان مرتجعی چون آیت الله صافی برای تأمین حقوق زنان « سرمایه گذاری » می کنند به تودۀ زنان و همۀ مردم نشان دهند. شیرین عبادی و کسانی مانند او سال هاست این توهم خطرناک و گمراه کننده را در ذهن زنان می پرورانند که گویا کسانی در میان روحانیت وجود دارند که با « فقه پویا » و « اجتهاد پویا » می توانند یا می خواهند گام هائی در راه آزادی زن و برابری او با مرد بردارند.افشا و طرد این بد آموزی ها یک شرط پیشروی در مبارزۀ زنان است. آزادی زنان تنها با مبارزۀ خود آنان، تنها هنگامی که میلیون ها زن به ویژه زنان کارگر وارد مبارزۀ مستقل شوند امکان پذیر است، آزادی زن تنها در مبارزۀ فعال با مجموعۀ سیاست ها و تمامی جناح های رژیم جمهوری اسلامی ممکن است، آزادی زن تنها در پیوند با جنبش کارگری و سوسیالیستی و با جنبش عمومی مردم برای دموکراسی ممکن است و سرانجام آزادی قطعی زن از همۀ ستم ها و تبعیض های جنسی و طبقاتی، از تقسیم کار و وظائف بر حسب جنسیت، از بار سنگین کار خانگی و غیره تنها در سوسیالیسم جامۀ عمل می پوشد.٢٠ اردیبهشت ١٣٨٦، ١٠ مه ٢٠٠۷یحیی سمندر———————————–آيتالله صافي: بايد برای ترويج حجاب سرمايهگذاری کردسايت بازتابآیتالله صافی گلپایگانی گفت : اگر بخواهیم فرهنگ حجاب در جامعه گسترش پیدا کند باید در زمینههای فرهنگی سرمایه گذاری داشته باشیم.
به گزارش خبرنگار مهر در قم ، آیتالله صافی گلپایگانی شامگاه دوشنبه در دیدار اعضای کمیتهعلمی هماندیشی حجاب با ایشان افزود : تمام شخصیت اسلامی ایران از برکت حفظ حجاب بانوان در جامعه است.
وی ضمن دعوت بانوان جامعه به حفظ حجاب تصریح کرد : برای اینکه بخواهیم جامعهای اسلامی داشته باشیم باید بر روی مسئله حجاب سرمایه گذاری کنیم.
استاد حوزه علمیه قم با اشاره به توطئههای دشمنان در خصوص حذف حجاب در ایران خاطرنشان کرد : از اوایل اسلام تاکنون مستکبران در تلاش بودهاند که این هویت دینی و اسلامی را حذف کنند ولی هیچگاه موفق نشده و نخواهند شد.
آیتالله صافی گلپایگانی مسئله حجاب را مرتبط با هویت مسلمانان دانست و اظهار داشت : مسئولان باید در نهادینه کردن مسئله حجاب در جامعه بیش از پیش تلاش کنند.
وی تاکید کرد : همه باید تلاش کنیم تا با اجرای فریضه امر به معروف و نهی از منکر از گسترش بدحجابی در کشور جلوگیری شود.
این مرجع تقلید در پایان از ادارات و نهادهای دولتی خواست تا رعایت حجاب را در بین کارمندان الزامی کرده و با برنامهریزیهای دقیق دینی و فرهنگی در گسترش این مسئله در جامعه تلاش کنند .
سیاستی است ارتجاعی برای تثبیت و تداوم بخشیدن به موقعیت فرو دست زن به عنوان « ضعیفه »، « کمینه » و در بهترین حالت « مخدره » در «جامعۀ اسلامی»، که معنی اجتماعی - اقتصادی آن استثمار مضاعف زنان در محیط کار و درخانه است ( غیر از زنان بورژوا و به طور کلی زنان طبقات دارا که نه کار تولیدی و خدماتی می کنند و نه کار خانگی - البته حتی اینان نیز از نظر حقوق مدنی، اجتماعی و نیز از جنبه های فرهنگی و اخلاقی از ستم و تحقیر رژیم اسلامی رنج می برند). معنی فرهنگی این سیاست ارتجاعی تحمیل الگو های زندگی ارتجاعی و منسوخی است که عملکردی دوگانه دارد: یکم، این فرهنگ و الگوی منسوخ به دلیل تکیه اش بر اطاعت کورکورانه، ضدیتش با خردگرائی و باورش به ضرورت سرپرستی ِ فرد ( به ویژه زن ) از سوی قیم هائی که خود را ولی و فرستادۀ نیروئی ماورائی می دانند و جان و دارائی و آبرو و شخصیت مردم در َید و اختیار آنها است - به رغم ناسازگاری هائی که با شیوۀ تولید سرمایه داری به خصوص در دوران جوانی و شکوفائی آن دارد - می تواند به ابزار ایدئولوژیک استبداد سرمایه، در عصر زوال، انحطاط و فرتوتی آن، تبدیل شود و در ایران شده است. دوم، این فرهنگ ارتجاعی، الگوهای رو به زوالی که مورد حمایت آن هستند، نهاد های فرتوت جامعۀ سنتی و نهاد های ارتجاعی ای که جمهوری اسلامی بنیاد نهاده درعین حال ابزارها و عرصه های استثمار و غارت اقتصادی و سلطه بر مردم اند. متولیان سیاسی و فرهنگی جمهوری اسلامی و دنبالچه ها و حواشی آنها صاحبان واقعی این « خوان یغما » به معنی دقیق کلمه اند. از « بنیاد مستضعفین » و « بنیاد امام » گرفته تا « آستان قدس رضوی » و مؤسسات و املاک و اموال آن ( که « امام رضا » را به یکی از بزرگترین سرمایه داران صنعتی و مالی، و یکی از بزرگترین زمینداران و مستغلات داران ایران و منطقه تبدیل کرده)، دارائی های دیگر اماکن مذهبی مانند حرم معصومه، شاه چراغ، شاه عبدالعظیم، مسجد جمکران، مقبرۀ خمینی و غیره، املاک و اماکن وقفی و دیگر موقوفات، کمک های دولتی و شهرداری ها به مساجد، تکیه ها و غیره و متعلقات این اماکن، مؤسسات انتشارات مذهبی و فروش اشیای مذهبی، بنگاه های کاروان حج و زیارت و توریسم و هتل داری مذهبی، کمک های نجومی بودجۀ دولتی به مدرسۀ فیضیه و دیگر مدارس دینی، تصدی « خانه های عفاف »، گسترش « صنعت » مداحی، روضه خوانی و تعزیه گردانی و غیره و غیره به خمس و زکات و صدقه و سهم امام و درآمد های محضرداری که پیش از روی کار آمدن رژیم اسلامی نیز تا حد زیادی در اختیار روحانیت بود – برعرصۀ سلطه و تاخت و تاز روحانیت حاکم افزوده شده است. روحانیت حاکم با توجه به موارد بالا و نیز با در نظر گرفتن نقش اقتصادی عظیم سپاه پاسداران، ارتش و بسیج - که زیرفرماندهی ولی فقیه و منصوبان او و زیر کنترل نمایندگان او قرار دارند و پیوند بسیار نزدیکش با مدیران عالی رتبۀ بنگاه های اقتصادی دولتی -، بخش بسیار مهمی از بورژوازی بوروکراتیک – نظامی ایران را تشکیل می دهد. دولت دینی در ایران هم ابزار سلطۀ مستبدانۀ سرمایه داران و زمینداران به طور کلی است ( تا آنجا که به حمایت از مالکیت خصوصی وسائل تولید یعنی زمین و سرمایه، فراهم آوردن شرائط عمومی استثمار کارگران، دهقانان و دیگر زحمتکشان و سرکوب جنبش کارگری و دموکراتیک مربوط می شود) و هم به طور خاص ابزار حکومت بورژوازی بوروکراتیک – نظامی و بخشی از بورژوازی تجاری ایران است که نمایندگانشان ۲۸ سال است اهرم های اصلی قدرت سیاسی و اقتصادی را در دست دارند و چهره های اصلی و تعیین کنندۀ آن عوض نشده اند.بدین سان ترویج و تحکیم ارزش ها، نهاد ها و رفتارهای ارتجاعی – از جمله تحمیل حجاب به کمک چماق، چاقو، پنجه بکس، زنجیر، اسید، بازداشت، بازجوئی و پرونده سازی، تبعید، تعدی ها و دخالت های رذیلانۀ مأموران « امر به معروف و نهی از منکر » رژیم اسلامی در خیابان ها، معابر، کارخانه ها، ادارات و دانشگاه ها و نقض حریم خصوصی زندگی مردم از مهمانی و گردهمائی های خانوادگی و دوستانه گرفته تا تعرض به گروه های ورزشی، گردش در پارک ها و کوه ها، دخالت در کنار دریا و زنانه و مردانه کردن دریا و حتی سرک کشیدن به درون خودرو های خصوصی – نیز دو هدف دارد: هدف نخست این اقدامات حفظ موقعیت فرو دست زن در جامعه و حتی بدتر کردن وضعیت زنان است چون این امر هم به کاهش باز هم بیشتر مزد زنان کارگر و در نتیجه کاهش عمومی سطح مزد منجر می شود و هم باعث تفرقه و ضعیف شدن طبقۀ کارگر می گردد. هدف دوم آن تحکیم و تقویت نهاد ها و ارزش های ارتجاعی و عقب مانده در جامعه است که همان گونه که نشان دادم یک تکیه گاه اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی مهم روحانیت حاکم و به زبان ساده « نان دانی » او است. این ارزش ها و نهاد های ارتجاعی در عین حال عرصه ای هستند که بخش های زیادی از عقب مانده ترین و متعصب ترین عناصر جامعه و نیز گروه های وسیعی از عناصر بی طبقه و مزدور را در اختیار رژیم می گذارند تا به هنگام رشد اعتراض های اجتماعی آنان را برای سرکوب مخالفان و نیز منحرف کردن اذهان عمومی به کار گیرد.بدین سان جای شگفتی نیست که آیت الله صافی در دیدار با اعضای « کمیتۀ علمی » [ از نوع « کمیته های علمی » هیتلر در شناسائی خصوصیات نژادی مردم و اثبات برتری نژاد آریا و یا « کمیته های علمی» مورد نظر احمدی نژاد در زمینۀ هولوکاست ] می گوید: « مسئولان باید در نهادینه کردن مسئله حجاب در جامعه بیش از پیش تلاش کنند» … و « همه باید تلاش کنیم تا با اجرای فریضه امر به معروف و نهی از منکر از گسترش بدحجابی در کشور جلوگیری شود.» او از ادارات و نهادهای دولتی می خواهد « تا رعایت حجاب را در بین کارمندان الزامی کرده و با برنامهریزیهای دقیق دینی و فرهنگی در گسترش این مسئله در جامعه تلاش کنند» ( گویاَ ادارات در این زمینه کوتاهی کرده اند).آری «سرمایه گذاری» امثال صافی در امر حجاب چیز عجیبی نیست، آنها با این کار از موقعیت ممتاز اجتماعی، اقتصادی و سیاسی خود که در گرو عقب نگه داشتن زنان و جامعه به طور کلی است دفاع می کنند. زنان ایران تعرض ها و تجاوز های مستمر روحانیان به حقوق، آزادی ها و شخصیت خود را می شناسند و آن را با گوشت و پوست خود لمس کرده اند. اما زنان پیشروی که برای آزادی زن از بردگی و تحقیری که رژیم اسلامی و نظام سرمایه داری بر نیمی از بشریت روا می دارند می رزمند باید نه تنها چهرۀ واقعی رژیم جمهوری اسلامی و سردمداران او را افشا کنند بلکه ورشکستگی روش کسانی مانند شیرین عبادی را که روی عناصر تا مغز استخوان مرتجعی چون آیت الله صافی برای تأمین حقوق زنان « سرمایه گذاری » می کنند به تودۀ زنان و همۀ مردم نشان دهند. شیرین عبادی و کسانی مانند او سال هاست این توهم خطرناک و گمراه کننده را در ذهن زنان می پرورانند که گویا کسانی در میان روحانیت وجود دارند که با « فقه پویا » و « اجتهاد پویا » می توانند یا می خواهند گام هائی در راه آزادی زن و برابری او با مرد بردارند.افشا و طرد این بد آموزی ها یک شرط پیشروی در مبارزۀ زنان است. آزادی زنان تنها با مبارزۀ خود آنان، تنها هنگامی که میلیون ها زن به ویژه زنان کارگر وارد مبارزۀ مستقل شوند امکان پذیر است، آزادی زن تنها در مبارزۀ فعال با مجموعۀ سیاست ها و تمامی جناح های رژیم جمهوری اسلامی ممکن است، آزادی زن تنها در پیوند با جنبش کارگری و سوسیالیستی و با جنبش عمومی مردم برای دموکراسی ممکن است و سرانجام آزادی قطعی زن از همۀ ستم ها و تبعیض های جنسی و طبقاتی، از تقسیم کار و وظائف بر حسب جنسیت، از بار سنگین کار خانگی و غیره تنها در سوسیالیسم جامۀ عمل می پوشد.٢٠ اردیبهشت ١٣٨٦، ١٠ مه ٢٠٠۷یحیی سمندر———————————–آيتالله صافي: بايد برای ترويج حجاب سرمايهگذاری کردسايت بازتابآیتالله صافی گلپایگانی گفت : اگر بخواهیم فرهنگ حجاب در جامعه گسترش پیدا کند باید در زمینههای فرهنگی سرمایه گذاری داشته باشیم.
به گزارش خبرنگار مهر در قم ، آیتالله صافی گلپایگانی شامگاه دوشنبه در دیدار اعضای کمیتهعلمی هماندیشی حجاب با ایشان افزود : تمام شخصیت اسلامی ایران از برکت حفظ حجاب بانوان در جامعه است.
وی ضمن دعوت بانوان جامعه به حفظ حجاب تصریح کرد : برای اینکه بخواهیم جامعهای اسلامی داشته باشیم باید بر روی مسئله حجاب سرمایه گذاری کنیم.
استاد حوزه علمیه قم با اشاره به توطئههای دشمنان در خصوص حذف حجاب در ایران خاطرنشان کرد : از اوایل اسلام تاکنون مستکبران در تلاش بودهاند که این هویت دینی و اسلامی را حذف کنند ولی هیچگاه موفق نشده و نخواهند شد.
آیتالله صافی گلپایگانی مسئله حجاب را مرتبط با هویت مسلمانان دانست و اظهار داشت : مسئولان باید در نهادینه کردن مسئله حجاب در جامعه بیش از پیش تلاش کنند.
وی تاکید کرد : همه باید تلاش کنیم تا با اجرای فریضه امر به معروف و نهی از منکر از گسترش بدحجابی در کشور جلوگیری شود.
این مرجع تقلید در پایان از ادارات و نهادهای دولتی خواست تا رعایت حجاب را در بین کارمندان الزامی کرده و با برنامهریزیهای دقیق دینی و فرهنگی در گسترش این مسئله در جامعه تلاش کنند .
توجيه استعمار به نام مارکسيسم
توجيه استعمار به نام مارکسيسم
منبع: مانتلی ريويو (ژانويه ١٩٨۴)نويسنده: سونيتی کومار قوشمارکسيستها و ديگرانی که مشروحاً يا به طور سطحی پيرامون آنچه مارکس در باره هند گفته است نوشته اند، تقريباً به اتفاق آرا پذيرفته اند که نوشتههای سالهای ١٨۵٠ او در باره هند، به ويژه نظر او مبنی بر اينکه حکومت بريتانيا بر هند يک مأموريت دوگانه را پيش میبرد- مأموريتی ويرانگر و در عين حال حياتبخش- آخرين کلام مارکس در اين مورد بوده است
منبع: مانتلی ريويو (ژانويه ١٩٨۴)نويسنده: سونيتی کومار قوشمارکسيستها و ديگرانی که مشروحاً يا به طور سطحی پيرامون آنچه مارکس در باره هند گفته است نوشته اند، تقريباً به اتفاق آرا پذيرفته اند که نوشتههای سالهای ١٨۵٠ او در باره هند، به ويژه نظر او مبنی بر اينکه حکومت بريتانيا بر هند يک مأموريت دوگانه را پيش میبرد- مأموريتی ويرانگر و در عين حال حياتبخش- آخرين کلام مارکس در اين مورد بوده است
مارکسيستها و ديگرانی که مشروحاً يا به طور سطحی پيرامون آنچه مارکس در باره هند گفته است نوشته اند، تقريباً به اتفاق آرا
پذيرفته اند که نوشتههای سالهای ١٨۵٠ او در باره هند، به ويژه نظر او مبنی بر اينکه حکومت بريتانيا بر هند يک مأموريت دوگانه را پيش میبرد- مأموريتی ويرانگر و در عين حال حياتبخش- آخرين کلام مارکس در اين مورد بوده است.
در حالی که برخی از آنها با مارکس سالهای ١٨۵٠ موافقند، برخی ديگر با او مخالف بوده و او را مورد انتقاد قرار میدهند. در گروه اول «آر. پالمه دوت»R. Palme Dutt ، «آ. آر. دسايی»A. R. Desai «و. جی. کيمان» V. G. Kiema و «شلومو آوينری» Shlomo Avineri؛ و در گروه دوم «سمير امين»Samir Amin و «ام. بارات براون»M. Barrat Brown قرار دارند.
اين درست است که مارکس و انگلس در سالهای دو دهه ١٨۴٠ و ١٨۵٠ اميدهای خود را بر تجارت آزاد و توسعه بازار جهانی به عنوان افزاری برای تضمين پيروزی سرمايهداری در همه جا قرار داده بودند، ولی همانطور که «اچ. ب. ديويس»H. B. Davis به درستی خاطر نشان شده است «اما با انباشت فاکتها در ارتباط با استعمار، شور و شوق مارکس برای سرمايهداری به مثابه يک افزار تغيير به سردی گراييد.» چنانکه خواهيم ديد مارکس بعداً نظر اوليه خود در باره نقش حياتبخش سرمايه بريتانيا در هند را رها کرد. اما اين تحول در انديشه مارکس معمولاً ناديده گرفته میشود.در سال ١٨۵٣، زمانی که مارکس مقالات خود در باره هند را برای «نيويورک ديلی تريبيون» مینوشت، حکومت بريتانيا در هند را به مثابه «يک ابزار ناخودآگاه تاريخ» ستود. او معتقد بود حکومت بريتانيا در هند موجب «يک انقلاب اساسی در وضعيت اجتماعی آسيا» خواهد شد، و قاره را از کثافات قرون و اعصار خواهد زدود- گرچه اين روند ممکن است برای مردم آسيا دردناک باشد. او اميدوار بود که ماشين بخار و تجارت آزاد انگليسی، از طريق ريختن محصولات ارزان کارخانههای صنعتی بريتانيا به هند، به ويژه منسوجات «لانکاشير»، موجب از هم پاشيدن جوامع روستايی و «نوع هستی راکد و منفعل» آنها که شالوده محکم استبددا شرقی را تشکيل میداد، شده، اتحاد بين کشاورزی و صنعت، خودکفايی و انزوای آنها را در هم شکسته و نهايتاً موجب اضمحلال «زيربنای اقتصادی آنها» بشود. مارکس تئوری «مأموريت دوگانه» سرمايه بريتانيا را فرموله کرد- مأموريتی ويرانگر و در عين حال حياتبخش. به نظر او، سرمايه بريتانيا تار و پود «جامعه کهن آسيايی» را از هم جدا میکرد و «شالودههای مادی جامعه غربی در آسيا» را بنا مینهاد. در آن زمان، اميد داستانی به مراتب بهتر از واقعيات را بازگو میکرد، و مارکس معتقد بود که خرابی و ويرانی به بار آمده از طرف حکومت استعماری بريتانيا هزينهای دهشتناک اما ضروری برای «تنها انقلاب اجتماعی است که تاکنون در آسيا اتفاق افتاده است.»مارکس در سال ١٨۵٣ خاطر نشان نمود که ويژگیهای جامعه ماقبل استعماری هند عبارت بودند از: (١) «نبود مالکيت خصوصی بر زمين»، نظری که او و انگلس آن را مديون «برنيه» Bernier بودند؛ (٢) وابستگی به آبياری مصنوعی که همانطور که انگلس گفت در شرق «اولين شرط کشاورزی» بود و «موضوعی که کمونها، مناطق، يا دولت مرکزی به آن میپرداختند»؛ (٣) جامعهای متشکل از «اتمهای يکجور و پراکنده»، جوامع روستايی خود- زايی که «با سطح پايينی از امکانات، تقريباً بدون ارتباط با روستاهای ديگر، بدون تمايل و کوشش ضرور برای پيشرفت اجتماعی به حيات خود ادامه میدادند»؛ (۴) «اتحاد داخلی فعاليتهای کشاورزی و صنعتی»، ازدواج بسيار کهن بين خيش و دستگاه بافندگی دستی و ديگر افزار کارگران حرفهها و «يک تقسيم کار تغييرناپذير» (در کنار «مالکيت عمومی بر زمين») به مثابه شالوده اين جوامع روستايی خود- کفا و منزوی؛ (۵) تعهدات سنتی که از طريق آنها مبادله کالاها و خدمات بين توليدکنندگان کشاورزی و صنعتی و خادمان جامعه صورت میگرفت، و نبود کامل توليد برای بازار؛ (۶) وجود شهرکها و شهرهايی که چيزی به غير از اردوگاههای نظامی «تحميل شده بر ساختار اقتصادی واقعی» نبودند؛ و (٧) مقاومت آن در برابر تغيير: جوامع روستايی يک وضعيت اجتماعی درونزا را به يک سرنوشت طبيعی لاتغيير مبدل نمودند….»بعد از آنکه مارکس مطالب فوق را نوشت، پژوهشهای انجام گرفته در تايخ هند، به ويژه تاريخ هند دوران مغول، قاطعانه ثابت کرده است که تصويری که مارکس در دهه ١٨۵٠ از جامعه هند ماقبل استعمار ترسيم کرد، براساس گزارشهای برخی از مقامات ارشد بريتانيا بود و نمیتواند درست باشد. ما به طور گذرا يادآور میشويم که، اولاً، مالکيت و استفاده از زمين نه اشتراکی، بلکه فردی بود. فرد دهقان مادام که عوارض بر درآمد از زمين را میپرداخت، از حق موروثی بر قطعه زمينی که اشغال کرده بود برخوردار بود. مالکيت خصوصی بر زمين کاملاً غايب نيست، گرچه موارد مالکيت اراضی کشاورزی به خاطر مالکيت، نسبتاً نادر است. ثانياً، جامعه روستايی يک واحد اداری بود و نه يک واحد مالکانه. ثالثاً، جامعه برابر وجود نداشت، بلکه در جامعه تفاوتهای طبقاتی آشکاری وجود داشت. ميان خود دهقانان تفاوت وجود داشت و حتا در جاهايی کار- مزدی کشاورزی ظهور کرده بود. رابعاً، روستا يک واحد مستقل منزوی نبود، گرچه به طور عمده اقتصاد طبيعی غالب بود. در آمد ارضی عموماً به صورت نقدی پرداخت میشد، در نتيجه يکسوم تا يکچهارم توليد کشاورزی به کالا تبديل میشد. در بسياری از مناطق، بخشی از توليدات روستايی- هم دهقانی و هم صنعتکاری- مانند محصولات غذايی اعلاء، پنبه، ابريشم، نيل، تنباکو، نمک، الياف پنبهای، و منسوجات به بازار عرضه میشد. در مناطق شهری، توليد کالايی خُرد شکل اصلی سازمان صنعتی بود و نظام به کار گرفتن و اخراج غلبه داشت. صنعتکاران دستی و ديگران میتوانستند در قبال دستمزد افراد را اجير نمايند. در برخی مناطق اين غيرعادی نبود که يک تاجر سرمايهدار چند صنعتکار دستی را استخدام کرده و در قبال دستمزد در زير يک سقف به کار گيرد. در برخی صنايع، مانند کشتیسازی، معدنکاوی، آهن و چدن، بافت ابريشم و لباس، ريسندگی و بافندگی پنبه، شکر، و رنگرزی، توليد سرمايهداری در يک شکل جنينی ظهور کرده بود. جمعيت شهری بزرگ و بازار شهری بزرگ وجود داشت. تجارت بين مناطق شهری و تجارت خارجی قابل توجه بود.به اين نکته نيز میتوان اشاره نمود که اميدهای مارکس در باره احيای جامعه هند تحت تأثير حکومت استعماری کلاً دروغ از آب درآمد. خود او، بعد از مطالعه و بررسی بيشتر در سالهای متأخر عمرش، بيشتر نظرات اوليه خود، به ويژه تزهای مربوط به خصوصيت انقلابی تجارت آزاد و «مأموريت دوگانه» حکومت استعماری بريتانيا، را دور انداخت.مارکس در مقالاتی که در سال ١٨۵٣ نوشت، از جامعه هند به عنوان يک «جامعه آسيايی» يا «نظام آسيايی» نام برد. «يادداشتهای اقتصادی ١٨۵٩- ١٨۵٧» که بعداً تحت عنوان Grundrisse der Kritik der politischen Okonomie منتشر شد، اولين جايی است که او از اصطلاح «شيوه توليد آسيايی» استفاده کرد. در بخش هايی از «گرونديسه» که تحت عنوان «فرماسيونهای اقتصادی ماقبل سرمايهداری» در جلد اول «سرمايه» به انگليسی ترجمه شده است، او جامعه ماقبل استعماری هند را به عنوان يک شيوه آسيايی توصيف میکند.در ميان ويژگیهای شيوه آسيايی، او بر وجود کمونهای روستايی، نبود مالکيت خصوصی و مالکيت اشتراکی، و «يک سيکل توليدی خود- کفا، و وحدت کشاورزی و صنعتکاری دستی» تأکيد میکند. تحت چنان نظامی، شهرها چيزی نبودند به جز «اردوهای نظامی، که بر ساختار اقتصادی واقعی تحميل شده بودند.» به نظر مارکس، جامعه آسيايی، که مطمئنترين شالوده استبداد شرقی را تأمين میکرد، يک جامعه بدون طبقه يا يک جامعه طبقاتی در ابتدايیترين شکل بود. و به مثابه جامعهای که در آن کمترين تمايز طبقاتی وجود داشت، تناقضات درونی که شالوده تغيير بودند وجود نداشته و چنان جامعهای از خود کمترين ظرفيت برای تغيير يا انقلاب را داشت.اما به نظر میرسد مارکس هيچگاه در باره مفهوم شيوه توليد آسيايی خود مطمئن نبود. او در سال ١٨۵٣ در اشاره به هند نوشت: «در ارتباط با موضوع مالکيت، اين يک موضع بسيار بحثانگيز در بين نويسندگان انگليسی است که در باره هند مینويسند. در منطقه پر از تپه و ماهور جنوب کريشنا، به نظر میرسد مالکيت بر زمين وجود داشته است.» و حتا در سال ١٨۵٣، او به «يک دوگانگی درونی» در جوامع روستايی در هند اشاره نمود. او نوشت گرچه زمين به کل جامعه روستايی تعلق داشت، و گرچه در برخی از اين جوامع «زمينهای روستا به طور اشتراکی کشت و زرع میشوند، در اکثر موارد هر يک از سکنه بر روی زمين خود کشت و کار میکند.» علاوه بر اين، در داخل آنها بردهداری و نظام کاست وجود داشت. خيلی بعد از اين، او در حالی که بخشاً نظر پيشين خود در باره «مالکيت اشتراکی بر زمين» را نقض میکرد گفت: «مالکيت خصوصی بر زمين وجود ندارد، گرچه هم مالکيت خصوصی و هم مالکيت اشتراکی بر زمين زير کشت وجود دارد.»مارکس در صحبت از کمون روسی که او آن را برابر با نظام آسيايی قرار داده بود گفت: «من اکنون به لُب مطلب میپردازم. ما نمیتوانيم اين فاکت را ناديده بگيريم که نوع کهنی که کمون روسی به آن تعلق دارد، يک دوگانگی درونی را پنهان میکند، که تحت شرايط تاريخی مشخص به نابودی آن میانجامد. مالکيت بر زمين اشتراکی است، اما هر دهقانی برای خود، قطعه خود را کشت و اداره میکند- به نوعی دهقان خردهپای غرب را به ياد میآورد. مالکيت اشتراکی، کشت و زرع خردهپای تقسيم شده: اين ترکيب که در اعصار بسيار دور مفيد بود، در زمان ما خطرناک میشود. از يک طرف، مالکيت متغير، عنصری که نقش فزايندهای حتا در کشاورزی بازی میکند، به تدريج به اختلاف ثروت در ميان اعضای جامعه میانجامد، و در نتيجه ظهور اختلاف منافع را ممکن میسازد، به ويژه در شرايط فشار مالی دولت.»يک بار ديگر، در پيشنويس جواب خود به «ورا زاسوليچ»Vera Zasulich ، مارکس به «دوگانگی ذاتی در “کمون ارضی” که در طول زمان میتواند منشا از هم گسيختگی آن بشود» اشاره میکند. آشکار است که مارکس، حداقل در سالهای آخر عمر خود، بر اين نظر بود که کمون روسی از تناقضات درونی که نيروی انگيزشی اصلی برای تغييرند، عاری نيست. اظهارات زبانبازانه «آوينری» در پيشگفتار خود بر «کارل مارکس در باره استعمار و مدرنيزاسيون»، مبنی بر اينکه مارکس معتقد بود جامعه شرقی «هيچ مکانيسم درونی برای تغيير ندارد» (صفحه ١١) نشان دهنده درک مغرضانه و نادرست او از آثار مارکس است.*دومين چيزی که در پيشنويس پاسخ مارکس به «ورا زاسوليچ» بايد به آن توجه کرد اين است که مارکس جامعه روستايی را ايستا و تغييرناپذير نمیديد، بلکه آن را متحول يا در حال فرپاشی و دادن جای خود به يک جامعه نسبتاً پيشرفتهتر میديد. حتا در «مقدمه بر مباحثه در نقد اقتصاد سياسی» او مشاهد نمود که شيوههای توليد آسيايی، باستانی، فئودالی و بورژوايی «اعصاری بودند که ترقی در توسعه اقتصادی جامعه را نشان میدادند» (تأکيد افزوده شده است) اين نکته مهمی است که مشاهدات فوق بعد از چيزی آمده است که میتوان آن را خلاصهای از دکترين ماترياليسم تاريخی او دانست، که در آن مارکس اظهار میدارد در هر مرحله مشخص رشد نيروهای مولده مادی، به طور تغييرناپذيری بين آن نيروهای مولده و روابط توليدی موجود تناقض ظهور خواهد نمود، و اين مرحله عصر انقلاب اجتماعی را به دنبال دارد.مارکس در دومين پيشنويس پاسخ خود به «زاسوليچ» در داخل پرانتز نوشت: «ضمناً من مشاهده میکنم که شکل مالکيت کمونيستی در روسيه مدرنترين شکل نوع کهن است، که به نوبه خود از چندين مرحله تکاملی گذشه است.» او افزود: «درست همانطور که فرماسيون کهن جامعه در تعدادی از انواع گوناگون ظاهر میشود، که اعصار مختلف و پياپی را تعيين میکنند» (صفحه ١۴٢، تأکيد افزوده شده است). و او در سومين پيشنويس نوشت: «جوامع اوليه همه با يک طرح واحد درست نشده اند. برعکس، آنها رويهمرفته يک سری از گروهبندیهای اجتماعی را تشکيل میدهند، که هم در نوع و هم در عمر متفاوتند، و فازهای متوالی توسعه را میسازند…. جامعه کشاورزی به مثابه آخرين فاز فرماسيون ابتدايی جامعه، در عين حال يک فاز گذار به يک فرماسيون ثانوی است، يعنی گذار از جامعه مبتنی بر مالکيت اشتراکی به جامعه مبتنی بر مالکيت خصوصی.» (صفحات ١۴۴- ٢۴۵، تأکيد افزوده شده است). تقريباً در همان زمان او کمون روستايی در «هند شرقی» (يعنی هندوستان) را به عنوان «آخرين مرحله در آخرين دوره در فرماسيون کهن» توصيف نمود.«آوينری»، که اذعان میکند به نظر مارکس «ديالکتيک توسعه تاريخی در آسيا عمل نمیکند»، از «پارادوکسی» صحبت میکند که «هر چه تحليل مارکس از جامعه آسيايی نافذتر میشود، به همان نسبت مشکلات جدیتری در برابر ساختار درونی فلسفه تاريخ مارکس قرار میگيرد (صفحات ١١- ١٢). درستتر اين است که گفته شود «پارادوکس» در تخيلات «آوينری» قرار دارد، چرا که دشواریهايی که در نوشتههای اوليه مارکس با تحليل نادرست از جامعه ماقبل استعماری هند، براساس برخی نوشتههای زمان او وجود داشت، بعداً ناپديد شد. بين آنچه که مارکس در نوشتههای متأخر خود در باره جامعه شرقی نوشت و ديالکتيک ماترياليستی او تناقضی وجود ندارد.«دانيل تورنر» Daniel Thorner به درستی میگويد: «مارکس در سال ١٨٨١ جامعه آسيايی ايستا را کاملاً از تصوير بيرون میگذارد.» «تورنر» ضمن اشاره به يادداشتهای مارکس بعد از سال ١٨۶٧ يادآور میشود مارکس در اين يادداشتها در باره شيوه توليد آسيايی سکوت کرده است.اين نکته مهمی است که جلد سوم «سرمايه» شيوه توليدی را که قبل از آمدن اروپاييان در هند و چين وجود داشت، نه به عنوان شيوه توليد آسيايی، بلکه به مثابه «شيوههای ماقبل سرمايهداری توليد ملی» توصيف میکند» (صفحه ٣٣٣). اين نيز مهم است که انگلس در «سوسياليسم: تخيلی و علمی» از طبقات استثمار شدهای صحبت میکند که از طرف دولت با قهر «در شرايط ستمی نگه داشته میشوند که وابسته به يک شيوه توليد مشخص (بردهداری، سرواژ، کار- مزدی) است»، اما اشارهای به شيوه توليد آسيايی نمیکند.همينطور هم در «منشاء خانواده، مالکيت خصوصی و دولت» که بر اساس يادداشتهای مارکس قرار داشت، انگلس اشارهای به دولت آسيايی نمیکند، در حالی که او از «دولت باستانی»، «دولت فئودالی»، و «دولت نمايندگی مدرن» صحبت میکند.در حالی که تئوری شيوه توليد آسيايی مارکس، تئوری يک جامعه آسيايی تغييرناپذير، دستخوش تغيير کامل شد، همراه با آن نيز نظر اميدبخشی که او قبل از آن در باره حکومت بريتانيا در هند داشت تغيير نمود. مطالعه و پژوهش بيشتر، مارکس را متقاعد کرد که حکومت سرمايه خارجی موجب آغاز روند صنعت- زدايی، تبديل اقتصاد هند به يک زايده اقتصاد کشور متروپل شده و هند را به عقبماندگی بيشتر محکوم کرده است. او خاطر نشان کرد:«ماشينآلات با از بين بردن توليد صنايع دستی در کشورهای ديگر، با قهر آن کشورها را به ميدانهايی برای عرضه مواد خام آن مبدل میکنند. هند شرقی از اين راه مجبور به توليد پنبه، ابريشم، کنف، کنف هندی، و نيل برای بريتانيای کبير شد…. يک تقسيم کار جديد و بينالمللی، تقسيمی که با الزامات اين مراکز اصلی صنعت مدرن که قد کشيده اند متناسب باشد، و يک بخش از جهان را عمدتاً به ميدانی برای توليد کشاورزی، برای تأمين بخش ديگری که عمدتاً صنعتی باقی مانده است، تبديل کند.»مارکس در ارتباط با راهآهن، که در اوايل دهه ١٨۵٠ در نوشتار «پيرامون استعمار» ساختمان آن را به عنوان کاتاليزور يک انقلاب صنعتی در هند تحسين کرده بود (صفحات ٨٧- ٨٨)، بعداً نوشت: «به طور کلی، راهآهن البته انگيزش بزرگی به رشد تجارت خارجی داد، اما تجارت در کشورهايی که عمدتاً مواد خام صادر میکردند موجب افزايش فلاکت تودهها شد.»به نظر مارکس، راهآهن نشان داد «برای توليدکننده واقعی بسيار سوت و کور است»، و به قول «عرفان حبيب» «به مثابه کاتاليزوری برای مستعمرهسازی کامل» خدمت میکند. مارکس نوشت: «خود توليد، منظورم نوع خاص توليد است، براساس بيشتر يا کمتر متناسب بودن آن برای صادرات، تغيير کرد….» بدين معنی که به مدار تجارت سرمايهداری جهانی کشيده شد، و بخش عمده نيروی توليدی آن نابود شد يا متناسب با تقاضاهای بريتانيای صنعتی در آن تغيير داده شد، اقتصاد کشور يک ماهيت اقماری پيدا کرد.»در باره فرار ثروت به بريتانيا، يعنی يکی از موانع صعب توسعه سرمايهداری در هند، مارکس چنين نوشت:«آنچه انگليسیها از آنها [هندیها] سالانه به شکل اجاره، درآمد از راهآهن غيرقابل استفاده برای هندوها، مزايا برای نظاميان و کارمندان غيرنظامی، برای جنگ افغانستان و ديگر جنگها و غيره و غيره میگرفتند- آنچه که آنها از هندوها به طور يکطرفه و کاملاً متمايز از آنچه که سالانه در داخل هند به خود اختصاص میدادند- صحبت فقط از ارزش کالاهايی است که هندیها بلاعوض و سالانه به انگلستان میفرستادند- بالغ بر مجموع درآمد ۶۰ ميليون کارگر کشاورزی و صنعتی هند میشود! اين يک روند خونکشی کينهتوزانه است!»در حالی که مارکس در سال ١٨۵٣ از نظام زمينداریZamindari و رعيتداری Ryotwari اسکان در اراضی برای معرفی مالکيت خصوصی بر زمين استقبال کرده بود، اما او در سال ١٨۵٨ «حقوق مالکانه انحصاری مورد ادعای تعلقداران Talukdars [زمينداران بزرگ- ع. س.] و زمينداران» را به عنوان «بختکی بر کشتکاران واقعی زمين و بر بهبود عمومی کشور» توصيف کرده بود. او در سال ١٨٨١ گفت: «به عنوان مثال، اگر به مورد هند شرقی نگاه کنيم، هيچکس به غير از سٍر اچ. مينSir H. Maine و افرادی مانند او، نمیتوانند آنقدر نادان باشند که ندانند انقراض مالکيت همگانی بر زمين فقط يک گام خرابکارانه انگليسی بود که مردم بومی را نه سمت جلو، بلکه به عقب راند.»واضح است که مارکس خوشبينی اوليه خود در باره نقش انقلابی حکومت استمعاری بريتانيا را خيلی زود پشت سر گذاشت. او به اين نظر رسيد که حکومت استعماری نه تنها پيشفرضهای مادی يک جامعه سرمايهداری را فراهم نکرد، بلکه بخش عمده نيروهای مولده موجود را نابود کرد، رشد نيروهای مولده جديد را متوقف نمود، کشور را به عقب راند، و پايههای عقبماندگی آن را بنا نهاد. حکومت استعماری به جای ارتقای رشد نيروهای مولده جديد، هند را به مثابه «يک ميدان عمدتاً کشاورزی» به بازار جهانی بست؛ به جای آنکه راهآهن به مثابه پيشدرآمد صنعت مدرن به کار گرفته شود، ثابت شد افزاری است برای تبديل هند به يک زايده کشاورزی بريتانيا و بازاری برای کالاهای صنعتی آن.جای تأسف است که نويسندگان بسياری تز اوليه مارکس پيرامون «مأموريت دوگانه» حکومت بريتانيا در هند را حرف آخر او در اين مورد میدانند. «آر. پالمه دوت» در مقدمهای بر مقالات مارکس در باره هند، آنها را «از جملۀ حاصلخيزترين آثار او، و نقطه حرکت تفکر مدرن پيرامون موضع مورد بحث» توصيف میکند. و او حتا در سال ١٩٧٠، هنگام انتشار شمارهای از «هند امروز»- آخرين شمارهای که در طول حيات او منتشر شد- تز به دور انداخته شدۀ فوق را به مثابه يک حقيقت بديهی گرامی داشت، و جامعه هند، طبقات و مبارزات آن در دوران استعماری را با در نظر گرفتن اين تز تجزيه و تحليل میکرد. ستايش غلوآميز «آر. پالمه دوت» از حکومت بريتانيا (صفحات ٢۵٢-٢۵٣) نشان میدهد که او در باور خود به نقش «مترقی» و «انقلابی» حکومت بريتانيا، مارکس دهه ١٨۵٠ را پشت سر گذاشت. او همچنين موقعی که شورش ١٨۵٧ هند را (که مارکس آن را به عنوان «يک قيام ملی» توصيف کرد) به عنوان «آخرين تلاش نيروهای فئودال رو به زوال، حکام پيشين کشور، برای به عقب برگرداندن موج سلطه خارجی» زير سؤال برد از مارکس جلو زد. او افزود: «همانطور که قبلاً يادآور شد، نيروهای مترقی [کذا!] زمان، طبقه تحصيل کرده، نمايندگان بورژوازی نوپا، از حکومت بريتانيا عليه قيام پشتيبانی نمودند» (صفحه ٣۵٨).دفاع از استعمار به نام مارکسيسميک دفاع آشکار از استعمار تحت نام مارکسيسم را «آوينری»، که نوشتههای مؤخر مارکس و نتايج واقعی حکومت استمعاری را ناديده میگيرد، به دست میدهد. او در حالی که «مائويست»ها را به «بیاطلاعی کامل» از نوشتههای مارکس در باره هند و چين متهم میکند، به نظر میرسد خود خبر نداشته باشد که مارکس بعد از تحقيق و پژوهش بيشتر اين نظر خود در باره خصوصيت «حياتبخش» را، به عنوان مثال، نظامهای دهقانی و راهآهنی که بريتانيا معرفی کرده بود، تغيير داد.«آوينری» تز زيرين را به مارکس نسبت میدهد (صفحه ١٢):«همانطور که دهشت و ترس صنعتی شدن به طور ديالکتيکی برای پيروزی کمونيسم ضروری است، همانطور هم دهشت و ترس استعمار به طور ديالکتيکی برای انقلاب جهانی پرولتاريا ضروری است، زيرا بدون آن کشورهای آسيا (و احتمالاً آفريقا نيز) قادر نخواهند بود خود را از انجماد عقبماندگی رها کنند.»«آوينری» ادعا میکند: «پیآمد مستقيم [کشمکش بين «فلسفه تاريخ اروپاگرای مارکس» و «طبيعت غيرديالکتيکی راکد شيوه توليد آسيايی»] اين خواهد بود که مارکس مجبور خواهد بود از رسوخ اروپايی به نسبت مستقيم با شدت آن حمايت کند: کنترل اروپايی هر جامعه آسيايی هر قدر مستقيمتر باشد، شانس بازسازی ساختار آن و ملحق کردن نهايی آن به بورژوازی، و از اينجا ملحق کردن آتی آن به جامعه سوسياليستی بيشترخواهد بود» (صفحه ١٨). نکته بديع اينکه «آوينری» اين نظر احمقانه را به مارکس و انگلس نسبت میدهد (نظری که تاريخ نادرست بودن آن را ثابت کرده است) که «قبل از انقلاب پرولتری در اروپا، امکان جنگهای رهايی ملی» اصلاً وجود ندارد (صفحه ٢٠). او علاوه براين ادعا میکند که مارکس نسبت به آرمانهای شورش کبير ١٨۵٨- ١٨۵٧ هند و با آنهايی که در آن شرکت داشتند، هيچگونه سمپاتی ندارد.نخست آخرين جمله «آونيری» را بررسی میکنيم: مارکس، همانطور که ديديم، شورش ١٨۵٧ هند را به عنوان «يک قيام ملی» معرفی کرد و انگلس آن را «شورش کبير» ناميد. مارکس نوشت: «در ارتباط با صحبت پيرامون بیتفاوتی هندوها [يعنی هندیها]، يا حتا سمپاتی آنها نسبت به حکومت بريتانيا، تمام آن حرفها مزخرف است.» مارکس افزود: «با توجه به اين فاکتها، انسانهای متين و فکور ممکن است، شايد به اين سؤال برسند که آيا مردم در تلاش برای بيرون راندن فاتحان خارجی که آنها را به عنوان زيردستان خود آنچنان مورد بدرفتاری قرار داده اند، محق نيستند.» مارکس نيروهای هندی را که برای برانداختن حکومت بريتانيا میجنگيدند، به عنوان «ليگ انقلابی» توصيف کرد؛ و او و انگلس حکومت بريتانيا را تقیيح نموده و توحش ارتش بريتانيا را قاطعانه محکوم کردند.مارکس تمام تحقير خشمآگين خود را بر سر متحدين بومی بريتانيا فرو ريخت. او در سالهای واپسين عمر خود نوشت: «سيندهياSindhia [حاکم گواليور] وفادار به “سگهای انگليسی”، برعکس او “سربازانش”؛ راجه پاتيالی- شرم بر او باد!- تعداد زيادی سرباز به کمک انگليسیها فرستاد!» او در جای ديگر به کسانی تاخت که از بريتانيا حمايت میکردند: «سيندهايا جوان (سگ انساننمای انگليسیها)، بعد از يک نبرد سخت، از ترس سربازانش مجبور به فرار از گوليور Gwalior شد، از ترس جان خود به اگرا Agra گريخت.» او لقب برگزيده «سگ انساننمای انگليسیها» را برای پادشاه نپال نيز که به بريتانيايیها وفادار بود، به کار برد.در يک مرحله از پيشرفت جنگ، مارکس اميدوار بود که پيروزی نصيب هندیها شود. او در «اولين جنگ استقلال هند» نوشت: «در جريان کارزار آتی، ما تقريباً میتوانيم انتظار تکرار فاجعه افغانستان را داشته باشيم» (صفحه ١٠٣). آيا فهم اينکه سمپاتی مارکس با کدام طرف است، خيلی دشوار است؟در ارتباط با تئوری «آوينری»، که به مارکس نسبت داده میشود، و ادعا میکند جنگهای رهايیبخش ملی بايد از انقلاب پرولتری در اروپا دنبالهروی کنند و نمیتوانند پيش از آن صورت گيرند، بايد خاطر نشان ساخت که مارکس در «نتايج آينده حکومت بريتانيا در هند» (١٨۵٣) نوشت «ميوههای عناصر نو جامعه» نمیتواند از طرف هندیها مورد بهرهبرداری قرار گيرد، مگر آنکه پرولتاريای صنعتی جای طبقات حاکم بريتانيای کبير را بگيرد و يا خود هندیها «به اندازه کافی نيرومند باشند که بتوانند يوغ انگليسی را کلاً از گردن خود باز کنند.» بنابراين، مارکس هرگز آنطور که «آوينری» مايل است باور کند، اين نظر را نداشت که جنگهای رهايیبخش ملی را بايد تا پيروزی انقلابهای پرولتری در اروپا به عقب انداخت.مارکس در بحث از ايرلند، قديمیترين مستعمره بريتانيا، در سال ١٨۶٧ نوشت: «هر موقع ايرلند میخواست خود را از نظر صنعتی توسعه دهد، “در هم کوبيده میشد” و مجبور به بازگشت به يک “کشور کشاورزی” صِرف میشد.»انگلس در سال ١٨۶٩ گفت: «تاريخ ايرلند نشان میدهد چه بدبختی بزرگی برای يک ملت است که به انقياد يک ملت ديگر در آيد….» او در اوايل سال ١٨٧٠ نوشت: «من هر چه بيشتر موضوع را مطالعه میکنم برايم روشنتر میشود که ايرلند در نتيجه تهاجم انگليسیها در توسعه خود متوقف شده است و قرنها به عقب رانده شده است.»مارکس برای مدت زمان طولانی معتقد بود که «با به قدرت رسيدن طبقه کارگر انگليس ممکن است بتوان رژيم ايرلند را سرنگون نمود»، اما بعداً نظر خود را تغيير داد «مطالعه عميقتر اکنون مرا از خلاف آن متقاعد کرده است. طبقه کارگر انگليس هرگز به چيزی نايل نخواهد آمد، مگر آنکه از ايرلند خلاص شود. اهرم بايد در ايرلند به کار گرفته شود.» (تأکيد افزوده شده است) او گفت آنچه که ايرلند احتياج دارد عبارت است از (١) «حکومت بر خود و استقلال از انگليس»؛ (٢) «يک انقلاب ارضی»؛ (٣) تعرفههای حمايتی عليه انگلستان.»مارکس به اين نظر رسيد که نه فقط توسعه داخلی ايرلند، بلکه انقلاب پرولتری در انگلستان به رهايی ملی ايرلند بستگی دارد. او نوشت برای کارگران انگلستان «رهايی ملی ايرلند مسأله عدالت انتزاعی يا احساسات انسانی نبوده، بلکه شرط اول رهايی اجتماعی خود آنهاست.»مارکس در اوايل از تجارت آزاد استقبال کرد، به اين اميد که موجب شتاب روند انقلاب اجتماعی بشود، گرچه «در شرايط کنونی جامعه» تجارت آزاد يعنی «آزادی سرمايه.» از اين موضع انقلابی بود که او از نابود شدن صنعت روستايی هند به دست تجارت آزاد و تهاجم توليدات کارخانههای صنعتی بريتانيا، و ويرانی جوامع روستايی ناشی از آن استقبال نمود. اما به زودی متقاعد شد که تجارت آزاد قدرت توليدی کشورهايی را که قادر به حمايت از خود نيستند، نابود میکند. او در جلد اول «سرمايه» يادآور شد که دولتهای اروپايی «در کشورهای وابسته به خود با قهر تمام صنايع را ريشهکن کردند، همان کاری که مثلاً انگلستان با صنعت ابريشم ايرلند کرد» (صفحه ٧٠٣). مارکس يادآور شد تنها صنعتی که در ايرلند رشد کرده بود، صنعت تابوتسازی بود. از اينرو بود که او به اين نظر رسيد که بدون تعرفههای حمايتی در برابر انگلستان توسعه داخلی در ايرلند نمیتواند وجود داشته باشد. نظر اوليه او در باره نقش انقلابی تجارت آزاد دستخوش تغيير عظيمی شد، و در جلد اول «سرمايه» نوشت: «نظام حمايتی يک افزار مصنوعی بود برای توليد کارخانههای توليدی، برای مصادره کارگران مستقل، برای سرمايهای کردن ابزار توليد و معاش ملی، برای کوتاه کردن قهری گذار از شيوه توليد قرون وسطايی به شيوه توليد مدرن» (صفحه ٧٠٨).تز «آوينری» که میگويد «کشورهای آسيايی (و احتمالاً آفريقايی نيز) قادر نخواهند بود خود را از انجماد عقبماندگی رها کنند» بدون آنکه «دهشت و ترس استعمار» را تجربه کنند، و اينکه «کنترل اروپايی هر جامعه آسيايی هر قدر مستقيمتر باشد، شانس بازسازی ساختار آن و ملحق کردن نهايی آن به بورژوازی، و از اينجا ملحق کردن آتی آن به جامعه سوسياليستی بيشترخواهد بود» احتياجی به بحث ندارد.اما برای نشان دادن درجه انحرافی بودن تز «آوينری» به طور گذرا به نمونههای ژاپن، چين و هند اشاره میکنيم. از تمام کشورهای آسيا و آفريقا، تنها ژاپن گرفتار دهشت و ترس استعمار و نيمهاستعمار نشد، گذار از ساختار اقتصادی ماقبل سرمايهداری خود را انجام داد، خود را از «عقبماندگی راکد» رها نمود، و رقيبی شد برای قدرتهای سرمايهداری- امپرياليستی غربی و حتا از برخی از آنها پيشی گرفت. از طرف ديگر، چين به نيمه مستعمره چند قدرت امپرياليستی غربی، روسيه و ژاپن- که در آنجا وحشت بسياری آفريدند- مبدل شد. اما رسوخ آنها در چين به شدت رسوخ بريتانيا در هند، و کنترل آنها بر امور چين، به مستقيمی کنترل بريتانيا بر هند نبود. اين عامل، که به هجوم قدرتهای امپرياليستی برای سلطه بر چين انجاميد، در کنار عوامل ديگر، همانطور که مائو مشاهد نمود فرصت مناسبی برای انقلابی که حکومت امپرياليستها و متحدان بومی آنها را سرنگون نمايد و چين را قادر سازد در مسير سوسياليستی گام بردارد، فراهم نمود. اما در هند، رسوخ بريتانيا و کنترل آن به شديدترين نحو ممکن، مستقيم و طولانی بود. نتيجه همه اينها اين است که حتا در حال حاضر جامعه هند را مشکل میتوان يک جامعه بورژوايی ناميد، اينکه اقتصاد آن هنوز زايده اقتصاد کشورهای امپرياليستی است، اينکه طبقات حاکمه نقش شرکای کوچک و زيردست امرپاليسم را بازی میکنند، و اينکه هند يکی از فقيرترين کشورهايی است که در لجنزار «عقبماندگیهای راکد» گرفتار است.فاکتهای تاريخی بدون خطا ثابت میکنند که هر چه رسوخ يک کشور امپرياليستی در يک کشور آسيايی يا آفريقايی (و آمريکای لاتين) ضعيفتر باشد، به همان نسبت گذار از مرحله ماقبل سرمايهداری به مرحله سرمايهداری يا به مرحله سوسياليستی کمتر مشکل خواهد بود. از طرف ديگر، هر چه رسوخ بيشتر و کنترل مستقيمتر باشد، گذار دشوارتر خواهد بود. زيرا قدرتهای امپرياليستی برای در بند نگه داشتن مردم مستعمره، و برای ايجاد يک رابطه ابتدايی مکمل بين اقتصاد متروپل و اقتصاد مستعمره- رابطه تکميلی که تأثير منحرف کنندهای بر مستعمره داشته و موجب عقبماندگی و ايجاد زمينههای توسعه نيافتگی آن میشود- با تمام عقبماندهترين و ارتجاعیترين طبقات مستعمره متحد میشوند. بنابراين، آنچه «آوينری» میگويد توجيهاتی است در تضاد کامل با فاکتها، و در دفاع از دهشت و ترس استعماری.آثار بعدی مارکس نشان میدهند که او نهايتاً به نظرات زيرين رسيد:● اولاً، حکومت استعماری، از طريق ايجاد يک اقتصاد نامتوازن که مثل يک زايده به اقتصاد کشور متروپل وابسته است، يک نقش انقلابی ايفا نمیکند، و مردم مستعمره را به جای جلو بردن به عقب پرتاب میکند.● ثانياً، آن نوع تخريب نظام کهن که پيش شرط احياء است میتواند به دست نيروهای داخلی و نه نيروهای خارجی- مثل حکومت سرمايه خارجی، که گرايش به حفظ ساختار اجتماعی کهن در شکل اصلاح شده دارد- صورت گيرد. چنان تخريب يا انقلاب اجتماعی به خود مردم مستعمره مربوط است.● ثالثاً، برای چنان تخريبی، که بدون آن سازندگی و احياء نمیتواند وجود داشته باشد، يک مستعمره در وهله نخست بايد استقلال ملی خود را به دست آورد. حکومت بر خود و استقلال ضرورت اوليه برای ترقی مردم يک مستعمره يا نيمه مستعمره به شمار میآيد. بدون در هم شکستن زنجيرهای استعماری، هيچ مستعمرهای نمیتواند به مرحله احياء و سازندگی برسد.توصيخ مترجم: اخيراً آقای دکتر فريبرز رييسدانا، بخشهايی از نظرات «شلومو آوينری» Shlomo Avineri ، از کتاب «کارل مارکس در باره استعمار و مدرنيزاسيون» Karl Marx on Colonialism and Modernization را در مقالهای تحت عنوان «مارکس: استعمار و نوگرايی» منتشر کرده اند. با توجه به پیآمدهای سياسی و عملی اينگونه نظرات در شرايط کنونی جامعه و جنبش ما، نوشته اخير ايشان بررسی جداگانهای را میطلبد
در حالی که برخی از آنها با مارکس سالهای ١٨۵٠ موافقند، برخی ديگر با او مخالف بوده و او را مورد انتقاد قرار میدهند. در گروه اول «آر. پالمه دوت»R. Palme Dutt ، «آ. آر. دسايی»A. R. Desai «و. جی. کيمان» V. G. Kiema و «شلومو آوينری» Shlomo Avineri؛ و در گروه دوم «سمير امين»Samir Amin و «ام. بارات براون»M. Barrat Brown قرار دارند.
اين درست است که مارکس و انگلس در سالهای دو دهه ١٨۴٠ و ١٨۵٠ اميدهای خود را بر تجارت آزاد و توسعه بازار جهانی به عنوان افزاری برای تضمين پيروزی سرمايهداری در همه جا قرار داده بودند، ولی همانطور که «اچ. ب. ديويس»H. B. Davis به درستی خاطر نشان شده است «اما با انباشت فاکتها در ارتباط با استعمار، شور و شوق مارکس برای سرمايهداری به مثابه يک افزار تغيير به سردی گراييد.» چنانکه خواهيم ديد مارکس بعداً نظر اوليه خود در باره نقش حياتبخش سرمايه بريتانيا در هند را رها کرد. اما اين تحول در انديشه مارکس معمولاً ناديده گرفته میشود.در سال ١٨۵٣، زمانی که مارکس مقالات خود در باره هند را برای «نيويورک ديلی تريبيون» مینوشت، حکومت بريتانيا در هند را به مثابه «يک ابزار ناخودآگاه تاريخ» ستود. او معتقد بود حکومت بريتانيا در هند موجب «يک انقلاب اساسی در وضعيت اجتماعی آسيا» خواهد شد، و قاره را از کثافات قرون و اعصار خواهد زدود- گرچه اين روند ممکن است برای مردم آسيا دردناک باشد. او اميدوار بود که ماشين بخار و تجارت آزاد انگليسی، از طريق ريختن محصولات ارزان کارخانههای صنعتی بريتانيا به هند، به ويژه منسوجات «لانکاشير»، موجب از هم پاشيدن جوامع روستايی و «نوع هستی راکد و منفعل» آنها که شالوده محکم استبددا شرقی را تشکيل میداد، شده، اتحاد بين کشاورزی و صنعت، خودکفايی و انزوای آنها را در هم شکسته و نهايتاً موجب اضمحلال «زيربنای اقتصادی آنها» بشود. مارکس تئوری «مأموريت دوگانه» سرمايه بريتانيا را فرموله کرد- مأموريتی ويرانگر و در عين حال حياتبخش. به نظر او، سرمايه بريتانيا تار و پود «جامعه کهن آسيايی» را از هم جدا میکرد و «شالودههای مادی جامعه غربی در آسيا» را بنا مینهاد. در آن زمان، اميد داستانی به مراتب بهتر از واقعيات را بازگو میکرد، و مارکس معتقد بود که خرابی و ويرانی به بار آمده از طرف حکومت استعماری بريتانيا هزينهای دهشتناک اما ضروری برای «تنها انقلاب اجتماعی است که تاکنون در آسيا اتفاق افتاده است.»مارکس در سال ١٨۵٣ خاطر نشان نمود که ويژگیهای جامعه ماقبل استعماری هند عبارت بودند از: (١) «نبود مالکيت خصوصی بر زمين»، نظری که او و انگلس آن را مديون «برنيه» Bernier بودند؛ (٢) وابستگی به آبياری مصنوعی که همانطور که انگلس گفت در شرق «اولين شرط کشاورزی» بود و «موضوعی که کمونها، مناطق، يا دولت مرکزی به آن میپرداختند»؛ (٣) جامعهای متشکل از «اتمهای يکجور و پراکنده»، جوامع روستايی خود- زايی که «با سطح پايينی از امکانات، تقريباً بدون ارتباط با روستاهای ديگر، بدون تمايل و کوشش ضرور برای پيشرفت اجتماعی به حيات خود ادامه میدادند»؛ (۴) «اتحاد داخلی فعاليتهای کشاورزی و صنعتی»، ازدواج بسيار کهن بين خيش و دستگاه بافندگی دستی و ديگر افزار کارگران حرفهها و «يک تقسيم کار تغييرناپذير» (در کنار «مالکيت عمومی بر زمين») به مثابه شالوده اين جوامع روستايی خود- کفا و منزوی؛ (۵) تعهدات سنتی که از طريق آنها مبادله کالاها و خدمات بين توليدکنندگان کشاورزی و صنعتی و خادمان جامعه صورت میگرفت، و نبود کامل توليد برای بازار؛ (۶) وجود شهرکها و شهرهايی که چيزی به غير از اردوگاههای نظامی «تحميل شده بر ساختار اقتصادی واقعی» نبودند؛ و (٧) مقاومت آن در برابر تغيير: جوامع روستايی يک وضعيت اجتماعی درونزا را به يک سرنوشت طبيعی لاتغيير مبدل نمودند….»بعد از آنکه مارکس مطالب فوق را نوشت، پژوهشهای انجام گرفته در تايخ هند، به ويژه تاريخ هند دوران مغول، قاطعانه ثابت کرده است که تصويری که مارکس در دهه ١٨۵٠ از جامعه هند ماقبل استعمار ترسيم کرد، براساس گزارشهای برخی از مقامات ارشد بريتانيا بود و نمیتواند درست باشد. ما به طور گذرا يادآور میشويم که، اولاً، مالکيت و استفاده از زمين نه اشتراکی، بلکه فردی بود. فرد دهقان مادام که عوارض بر درآمد از زمين را میپرداخت، از حق موروثی بر قطعه زمينی که اشغال کرده بود برخوردار بود. مالکيت خصوصی بر زمين کاملاً غايب نيست، گرچه موارد مالکيت اراضی کشاورزی به خاطر مالکيت، نسبتاً نادر است. ثانياً، جامعه روستايی يک واحد اداری بود و نه يک واحد مالکانه. ثالثاً، جامعه برابر وجود نداشت، بلکه در جامعه تفاوتهای طبقاتی آشکاری وجود داشت. ميان خود دهقانان تفاوت وجود داشت و حتا در جاهايی کار- مزدی کشاورزی ظهور کرده بود. رابعاً، روستا يک واحد مستقل منزوی نبود، گرچه به طور عمده اقتصاد طبيعی غالب بود. در آمد ارضی عموماً به صورت نقدی پرداخت میشد، در نتيجه يکسوم تا يکچهارم توليد کشاورزی به کالا تبديل میشد. در بسياری از مناطق، بخشی از توليدات روستايی- هم دهقانی و هم صنعتکاری- مانند محصولات غذايی اعلاء، پنبه، ابريشم، نيل، تنباکو، نمک، الياف پنبهای، و منسوجات به بازار عرضه میشد. در مناطق شهری، توليد کالايی خُرد شکل اصلی سازمان صنعتی بود و نظام به کار گرفتن و اخراج غلبه داشت. صنعتکاران دستی و ديگران میتوانستند در قبال دستمزد افراد را اجير نمايند. در برخی مناطق اين غيرعادی نبود که يک تاجر سرمايهدار چند صنعتکار دستی را استخدام کرده و در قبال دستمزد در زير يک سقف به کار گيرد. در برخی صنايع، مانند کشتیسازی، معدنکاوی، آهن و چدن، بافت ابريشم و لباس، ريسندگی و بافندگی پنبه، شکر، و رنگرزی، توليد سرمايهداری در يک شکل جنينی ظهور کرده بود. جمعيت شهری بزرگ و بازار شهری بزرگ وجود داشت. تجارت بين مناطق شهری و تجارت خارجی قابل توجه بود.به اين نکته نيز میتوان اشاره نمود که اميدهای مارکس در باره احيای جامعه هند تحت تأثير حکومت استعماری کلاً دروغ از آب درآمد. خود او، بعد از مطالعه و بررسی بيشتر در سالهای متأخر عمرش، بيشتر نظرات اوليه خود، به ويژه تزهای مربوط به خصوصيت انقلابی تجارت آزاد و «مأموريت دوگانه» حکومت استعماری بريتانيا، را دور انداخت.مارکس در مقالاتی که در سال ١٨۵٣ نوشت، از جامعه هند به عنوان يک «جامعه آسيايی» يا «نظام آسيايی» نام برد. «يادداشتهای اقتصادی ١٨۵٩- ١٨۵٧» که بعداً تحت عنوان Grundrisse der Kritik der politischen Okonomie منتشر شد، اولين جايی است که او از اصطلاح «شيوه توليد آسيايی» استفاده کرد. در بخش هايی از «گرونديسه» که تحت عنوان «فرماسيونهای اقتصادی ماقبل سرمايهداری» در جلد اول «سرمايه» به انگليسی ترجمه شده است، او جامعه ماقبل استعماری هند را به عنوان يک شيوه آسيايی توصيف میکند.در ميان ويژگیهای شيوه آسيايی، او بر وجود کمونهای روستايی، نبود مالکيت خصوصی و مالکيت اشتراکی، و «يک سيکل توليدی خود- کفا، و وحدت کشاورزی و صنعتکاری دستی» تأکيد میکند. تحت چنان نظامی، شهرها چيزی نبودند به جز «اردوهای نظامی، که بر ساختار اقتصادی واقعی تحميل شده بودند.» به نظر مارکس، جامعه آسيايی، که مطمئنترين شالوده استبداد شرقی را تأمين میکرد، يک جامعه بدون طبقه يا يک جامعه طبقاتی در ابتدايیترين شکل بود. و به مثابه جامعهای که در آن کمترين تمايز طبقاتی وجود داشت، تناقضات درونی که شالوده تغيير بودند وجود نداشته و چنان جامعهای از خود کمترين ظرفيت برای تغيير يا انقلاب را داشت.اما به نظر میرسد مارکس هيچگاه در باره مفهوم شيوه توليد آسيايی خود مطمئن نبود. او در سال ١٨۵٣ در اشاره به هند نوشت: «در ارتباط با موضوع مالکيت، اين يک موضع بسيار بحثانگيز در بين نويسندگان انگليسی است که در باره هند مینويسند. در منطقه پر از تپه و ماهور جنوب کريشنا، به نظر میرسد مالکيت بر زمين وجود داشته است.» و حتا در سال ١٨۵٣، او به «يک دوگانگی درونی» در جوامع روستايی در هند اشاره نمود. او نوشت گرچه زمين به کل جامعه روستايی تعلق داشت، و گرچه در برخی از اين جوامع «زمينهای روستا به طور اشتراکی کشت و زرع میشوند، در اکثر موارد هر يک از سکنه بر روی زمين خود کشت و کار میکند.» علاوه بر اين، در داخل آنها بردهداری و نظام کاست وجود داشت. خيلی بعد از اين، او در حالی که بخشاً نظر پيشين خود در باره «مالکيت اشتراکی بر زمين» را نقض میکرد گفت: «مالکيت خصوصی بر زمين وجود ندارد، گرچه هم مالکيت خصوصی و هم مالکيت اشتراکی بر زمين زير کشت وجود دارد.»مارکس در صحبت از کمون روسی که او آن را برابر با نظام آسيايی قرار داده بود گفت: «من اکنون به لُب مطلب میپردازم. ما نمیتوانيم اين فاکت را ناديده بگيريم که نوع کهنی که کمون روسی به آن تعلق دارد، يک دوگانگی درونی را پنهان میکند، که تحت شرايط تاريخی مشخص به نابودی آن میانجامد. مالکيت بر زمين اشتراکی است، اما هر دهقانی برای خود، قطعه خود را کشت و اداره میکند- به نوعی دهقان خردهپای غرب را به ياد میآورد. مالکيت اشتراکی، کشت و زرع خردهپای تقسيم شده: اين ترکيب که در اعصار بسيار دور مفيد بود، در زمان ما خطرناک میشود. از يک طرف، مالکيت متغير، عنصری که نقش فزايندهای حتا در کشاورزی بازی میکند، به تدريج به اختلاف ثروت در ميان اعضای جامعه میانجامد، و در نتيجه ظهور اختلاف منافع را ممکن میسازد، به ويژه در شرايط فشار مالی دولت.»يک بار ديگر، در پيشنويس جواب خود به «ورا زاسوليچ»Vera Zasulich ، مارکس به «دوگانگی ذاتی در “کمون ارضی” که در طول زمان میتواند منشا از هم گسيختگی آن بشود» اشاره میکند. آشکار است که مارکس، حداقل در سالهای آخر عمر خود، بر اين نظر بود که کمون روسی از تناقضات درونی که نيروی انگيزشی اصلی برای تغييرند، عاری نيست. اظهارات زبانبازانه «آوينری» در پيشگفتار خود بر «کارل مارکس در باره استعمار و مدرنيزاسيون»، مبنی بر اينکه مارکس معتقد بود جامعه شرقی «هيچ مکانيسم درونی برای تغيير ندارد» (صفحه ١١) نشان دهنده درک مغرضانه و نادرست او از آثار مارکس است.*دومين چيزی که در پيشنويس پاسخ مارکس به «ورا زاسوليچ» بايد به آن توجه کرد اين است که مارکس جامعه روستايی را ايستا و تغييرناپذير نمیديد، بلکه آن را متحول يا در حال فرپاشی و دادن جای خود به يک جامعه نسبتاً پيشرفتهتر میديد. حتا در «مقدمه بر مباحثه در نقد اقتصاد سياسی» او مشاهد نمود که شيوههای توليد آسيايی، باستانی، فئودالی و بورژوايی «اعصاری بودند که ترقی در توسعه اقتصادی جامعه را نشان میدادند» (تأکيد افزوده شده است) اين نکته مهمی است که مشاهدات فوق بعد از چيزی آمده است که میتوان آن را خلاصهای از دکترين ماترياليسم تاريخی او دانست، که در آن مارکس اظهار میدارد در هر مرحله مشخص رشد نيروهای مولده مادی، به طور تغييرناپذيری بين آن نيروهای مولده و روابط توليدی موجود تناقض ظهور خواهد نمود، و اين مرحله عصر انقلاب اجتماعی را به دنبال دارد.مارکس در دومين پيشنويس پاسخ خود به «زاسوليچ» در داخل پرانتز نوشت: «ضمناً من مشاهده میکنم که شکل مالکيت کمونيستی در روسيه مدرنترين شکل نوع کهن است، که به نوبه خود از چندين مرحله تکاملی گذشه است.» او افزود: «درست همانطور که فرماسيون کهن جامعه در تعدادی از انواع گوناگون ظاهر میشود، که اعصار مختلف و پياپی را تعيين میکنند» (صفحه ١۴٢، تأکيد افزوده شده است). و او در سومين پيشنويس نوشت: «جوامع اوليه همه با يک طرح واحد درست نشده اند. برعکس، آنها رويهمرفته يک سری از گروهبندیهای اجتماعی را تشکيل میدهند، که هم در نوع و هم در عمر متفاوتند، و فازهای متوالی توسعه را میسازند…. جامعه کشاورزی به مثابه آخرين فاز فرماسيون ابتدايی جامعه، در عين حال يک فاز گذار به يک فرماسيون ثانوی است، يعنی گذار از جامعه مبتنی بر مالکيت اشتراکی به جامعه مبتنی بر مالکيت خصوصی.» (صفحات ١۴۴- ٢۴۵، تأکيد افزوده شده است). تقريباً در همان زمان او کمون روستايی در «هند شرقی» (يعنی هندوستان) را به عنوان «آخرين مرحله در آخرين دوره در فرماسيون کهن» توصيف نمود.«آوينری»، که اذعان میکند به نظر مارکس «ديالکتيک توسعه تاريخی در آسيا عمل نمیکند»، از «پارادوکسی» صحبت میکند که «هر چه تحليل مارکس از جامعه آسيايی نافذتر میشود، به همان نسبت مشکلات جدیتری در برابر ساختار درونی فلسفه تاريخ مارکس قرار میگيرد (صفحات ١١- ١٢). درستتر اين است که گفته شود «پارادوکس» در تخيلات «آوينری» قرار دارد، چرا که دشواریهايی که در نوشتههای اوليه مارکس با تحليل نادرست از جامعه ماقبل استعماری هند، براساس برخی نوشتههای زمان او وجود داشت، بعداً ناپديد شد. بين آنچه که مارکس در نوشتههای متأخر خود در باره جامعه شرقی نوشت و ديالکتيک ماترياليستی او تناقضی وجود ندارد.«دانيل تورنر» Daniel Thorner به درستی میگويد: «مارکس در سال ١٨٨١ جامعه آسيايی ايستا را کاملاً از تصوير بيرون میگذارد.» «تورنر» ضمن اشاره به يادداشتهای مارکس بعد از سال ١٨۶٧ يادآور میشود مارکس در اين يادداشتها در باره شيوه توليد آسيايی سکوت کرده است.اين نکته مهمی است که جلد سوم «سرمايه» شيوه توليدی را که قبل از آمدن اروپاييان در هند و چين وجود داشت، نه به عنوان شيوه توليد آسيايی، بلکه به مثابه «شيوههای ماقبل سرمايهداری توليد ملی» توصيف میکند» (صفحه ٣٣٣). اين نيز مهم است که انگلس در «سوسياليسم: تخيلی و علمی» از طبقات استثمار شدهای صحبت میکند که از طرف دولت با قهر «در شرايط ستمی نگه داشته میشوند که وابسته به يک شيوه توليد مشخص (بردهداری، سرواژ، کار- مزدی) است»، اما اشارهای به شيوه توليد آسيايی نمیکند.همينطور هم در «منشاء خانواده، مالکيت خصوصی و دولت» که بر اساس يادداشتهای مارکس قرار داشت، انگلس اشارهای به دولت آسيايی نمیکند، در حالی که او از «دولت باستانی»، «دولت فئودالی»، و «دولت نمايندگی مدرن» صحبت میکند.در حالی که تئوری شيوه توليد آسيايی مارکس، تئوری يک جامعه آسيايی تغييرناپذير، دستخوش تغيير کامل شد، همراه با آن نيز نظر اميدبخشی که او قبل از آن در باره حکومت بريتانيا در هند داشت تغيير نمود. مطالعه و پژوهش بيشتر، مارکس را متقاعد کرد که حکومت سرمايه خارجی موجب آغاز روند صنعت- زدايی، تبديل اقتصاد هند به يک زايده اقتصاد کشور متروپل شده و هند را به عقبماندگی بيشتر محکوم کرده است. او خاطر نشان کرد:«ماشينآلات با از بين بردن توليد صنايع دستی در کشورهای ديگر، با قهر آن کشورها را به ميدانهايی برای عرضه مواد خام آن مبدل میکنند. هند شرقی از اين راه مجبور به توليد پنبه، ابريشم، کنف، کنف هندی، و نيل برای بريتانيای کبير شد…. يک تقسيم کار جديد و بينالمللی، تقسيمی که با الزامات اين مراکز اصلی صنعت مدرن که قد کشيده اند متناسب باشد، و يک بخش از جهان را عمدتاً به ميدانی برای توليد کشاورزی، برای تأمين بخش ديگری که عمدتاً صنعتی باقی مانده است، تبديل کند.»مارکس در ارتباط با راهآهن، که در اوايل دهه ١٨۵٠ در نوشتار «پيرامون استعمار» ساختمان آن را به عنوان کاتاليزور يک انقلاب صنعتی در هند تحسين کرده بود (صفحات ٨٧- ٨٨)، بعداً نوشت: «به طور کلی، راهآهن البته انگيزش بزرگی به رشد تجارت خارجی داد، اما تجارت در کشورهايی که عمدتاً مواد خام صادر میکردند موجب افزايش فلاکت تودهها شد.»به نظر مارکس، راهآهن نشان داد «برای توليدکننده واقعی بسيار سوت و کور است»، و به قول «عرفان حبيب» «به مثابه کاتاليزوری برای مستعمرهسازی کامل» خدمت میکند. مارکس نوشت: «خود توليد، منظورم نوع خاص توليد است، براساس بيشتر يا کمتر متناسب بودن آن برای صادرات، تغيير کرد….» بدين معنی که به مدار تجارت سرمايهداری جهانی کشيده شد، و بخش عمده نيروی توليدی آن نابود شد يا متناسب با تقاضاهای بريتانيای صنعتی در آن تغيير داده شد، اقتصاد کشور يک ماهيت اقماری پيدا کرد.»در باره فرار ثروت به بريتانيا، يعنی يکی از موانع صعب توسعه سرمايهداری در هند، مارکس چنين نوشت:«آنچه انگليسیها از آنها [هندیها] سالانه به شکل اجاره، درآمد از راهآهن غيرقابل استفاده برای هندوها، مزايا برای نظاميان و کارمندان غيرنظامی، برای جنگ افغانستان و ديگر جنگها و غيره و غيره میگرفتند- آنچه که آنها از هندوها به طور يکطرفه و کاملاً متمايز از آنچه که سالانه در داخل هند به خود اختصاص میدادند- صحبت فقط از ارزش کالاهايی است که هندیها بلاعوض و سالانه به انگلستان میفرستادند- بالغ بر مجموع درآمد ۶۰ ميليون کارگر کشاورزی و صنعتی هند میشود! اين يک روند خونکشی کينهتوزانه است!»در حالی که مارکس در سال ١٨۵٣ از نظام زمينداریZamindari و رعيتداری Ryotwari اسکان در اراضی برای معرفی مالکيت خصوصی بر زمين استقبال کرده بود، اما او در سال ١٨۵٨ «حقوق مالکانه انحصاری مورد ادعای تعلقداران Talukdars [زمينداران بزرگ- ع. س.] و زمينداران» را به عنوان «بختکی بر کشتکاران واقعی زمين و بر بهبود عمومی کشور» توصيف کرده بود. او در سال ١٨٨١ گفت: «به عنوان مثال، اگر به مورد هند شرقی نگاه کنيم، هيچکس به غير از سٍر اچ. مينSir H. Maine و افرادی مانند او، نمیتوانند آنقدر نادان باشند که ندانند انقراض مالکيت همگانی بر زمين فقط يک گام خرابکارانه انگليسی بود که مردم بومی را نه سمت جلو، بلکه به عقب راند.»واضح است که مارکس خوشبينی اوليه خود در باره نقش انقلابی حکومت استمعاری بريتانيا را خيلی زود پشت سر گذاشت. او به اين نظر رسيد که حکومت استعماری نه تنها پيشفرضهای مادی يک جامعه سرمايهداری را فراهم نکرد، بلکه بخش عمده نيروهای مولده موجود را نابود کرد، رشد نيروهای مولده جديد را متوقف نمود، کشور را به عقب راند، و پايههای عقبماندگی آن را بنا نهاد. حکومت استعماری به جای ارتقای رشد نيروهای مولده جديد، هند را به مثابه «يک ميدان عمدتاً کشاورزی» به بازار جهانی بست؛ به جای آنکه راهآهن به مثابه پيشدرآمد صنعت مدرن به کار گرفته شود، ثابت شد افزاری است برای تبديل هند به يک زايده کشاورزی بريتانيا و بازاری برای کالاهای صنعتی آن.جای تأسف است که نويسندگان بسياری تز اوليه مارکس پيرامون «مأموريت دوگانه» حکومت بريتانيا در هند را حرف آخر او در اين مورد میدانند. «آر. پالمه دوت» در مقدمهای بر مقالات مارکس در باره هند، آنها را «از جملۀ حاصلخيزترين آثار او، و نقطه حرکت تفکر مدرن پيرامون موضع مورد بحث» توصيف میکند. و او حتا در سال ١٩٧٠، هنگام انتشار شمارهای از «هند امروز»- آخرين شمارهای که در طول حيات او منتشر شد- تز به دور انداخته شدۀ فوق را به مثابه يک حقيقت بديهی گرامی داشت، و جامعه هند، طبقات و مبارزات آن در دوران استعماری را با در نظر گرفتن اين تز تجزيه و تحليل میکرد. ستايش غلوآميز «آر. پالمه دوت» از حکومت بريتانيا (صفحات ٢۵٢-٢۵٣) نشان میدهد که او در باور خود به نقش «مترقی» و «انقلابی» حکومت بريتانيا، مارکس دهه ١٨۵٠ را پشت سر گذاشت. او همچنين موقعی که شورش ١٨۵٧ هند را (که مارکس آن را به عنوان «يک قيام ملی» توصيف کرد) به عنوان «آخرين تلاش نيروهای فئودال رو به زوال، حکام پيشين کشور، برای به عقب برگرداندن موج سلطه خارجی» زير سؤال برد از مارکس جلو زد. او افزود: «همانطور که قبلاً يادآور شد، نيروهای مترقی [کذا!] زمان، طبقه تحصيل کرده، نمايندگان بورژوازی نوپا، از حکومت بريتانيا عليه قيام پشتيبانی نمودند» (صفحه ٣۵٨).دفاع از استعمار به نام مارکسيسميک دفاع آشکار از استعمار تحت نام مارکسيسم را «آوينری»، که نوشتههای مؤخر مارکس و نتايج واقعی حکومت استمعاری را ناديده میگيرد، به دست میدهد. او در حالی که «مائويست»ها را به «بیاطلاعی کامل» از نوشتههای مارکس در باره هند و چين متهم میکند، به نظر میرسد خود خبر نداشته باشد که مارکس بعد از تحقيق و پژوهش بيشتر اين نظر خود در باره خصوصيت «حياتبخش» را، به عنوان مثال، نظامهای دهقانی و راهآهنی که بريتانيا معرفی کرده بود، تغيير داد.«آوينری» تز زيرين را به مارکس نسبت میدهد (صفحه ١٢):«همانطور که دهشت و ترس صنعتی شدن به طور ديالکتيکی برای پيروزی کمونيسم ضروری است، همانطور هم دهشت و ترس استعمار به طور ديالکتيکی برای انقلاب جهانی پرولتاريا ضروری است، زيرا بدون آن کشورهای آسيا (و احتمالاً آفريقا نيز) قادر نخواهند بود خود را از انجماد عقبماندگی رها کنند.»«آوينری» ادعا میکند: «پیآمد مستقيم [کشمکش بين «فلسفه تاريخ اروپاگرای مارکس» و «طبيعت غيرديالکتيکی راکد شيوه توليد آسيايی»] اين خواهد بود که مارکس مجبور خواهد بود از رسوخ اروپايی به نسبت مستقيم با شدت آن حمايت کند: کنترل اروپايی هر جامعه آسيايی هر قدر مستقيمتر باشد، شانس بازسازی ساختار آن و ملحق کردن نهايی آن به بورژوازی، و از اينجا ملحق کردن آتی آن به جامعه سوسياليستی بيشترخواهد بود» (صفحه ١٨). نکته بديع اينکه «آوينری» اين نظر احمقانه را به مارکس و انگلس نسبت میدهد (نظری که تاريخ نادرست بودن آن را ثابت کرده است) که «قبل از انقلاب پرولتری در اروپا، امکان جنگهای رهايی ملی» اصلاً وجود ندارد (صفحه ٢٠). او علاوه براين ادعا میکند که مارکس نسبت به آرمانهای شورش کبير ١٨۵٨- ١٨۵٧ هند و با آنهايی که در آن شرکت داشتند، هيچگونه سمپاتی ندارد.نخست آخرين جمله «آونيری» را بررسی میکنيم: مارکس، همانطور که ديديم، شورش ١٨۵٧ هند را به عنوان «يک قيام ملی» معرفی کرد و انگلس آن را «شورش کبير» ناميد. مارکس نوشت: «در ارتباط با صحبت پيرامون بیتفاوتی هندوها [يعنی هندیها]، يا حتا سمپاتی آنها نسبت به حکومت بريتانيا، تمام آن حرفها مزخرف است.» مارکس افزود: «با توجه به اين فاکتها، انسانهای متين و فکور ممکن است، شايد به اين سؤال برسند که آيا مردم در تلاش برای بيرون راندن فاتحان خارجی که آنها را به عنوان زيردستان خود آنچنان مورد بدرفتاری قرار داده اند، محق نيستند.» مارکس نيروهای هندی را که برای برانداختن حکومت بريتانيا میجنگيدند، به عنوان «ليگ انقلابی» توصيف کرد؛ و او و انگلس حکومت بريتانيا را تقیيح نموده و توحش ارتش بريتانيا را قاطعانه محکوم کردند.مارکس تمام تحقير خشمآگين خود را بر سر متحدين بومی بريتانيا فرو ريخت. او در سالهای واپسين عمر خود نوشت: «سيندهياSindhia [حاکم گواليور] وفادار به “سگهای انگليسی”، برعکس او “سربازانش”؛ راجه پاتيالی- شرم بر او باد!- تعداد زيادی سرباز به کمک انگليسیها فرستاد!» او در جای ديگر به کسانی تاخت که از بريتانيا حمايت میکردند: «سيندهايا جوان (سگ انساننمای انگليسیها)، بعد از يک نبرد سخت، از ترس سربازانش مجبور به فرار از گوليور Gwalior شد، از ترس جان خود به اگرا Agra گريخت.» او لقب برگزيده «سگ انساننمای انگليسیها» را برای پادشاه نپال نيز که به بريتانيايیها وفادار بود، به کار برد.در يک مرحله از پيشرفت جنگ، مارکس اميدوار بود که پيروزی نصيب هندیها شود. او در «اولين جنگ استقلال هند» نوشت: «در جريان کارزار آتی، ما تقريباً میتوانيم انتظار تکرار فاجعه افغانستان را داشته باشيم» (صفحه ١٠٣). آيا فهم اينکه سمپاتی مارکس با کدام طرف است، خيلی دشوار است؟در ارتباط با تئوری «آوينری»، که به مارکس نسبت داده میشود، و ادعا میکند جنگهای رهايیبخش ملی بايد از انقلاب پرولتری در اروپا دنبالهروی کنند و نمیتوانند پيش از آن صورت گيرند، بايد خاطر نشان ساخت که مارکس در «نتايج آينده حکومت بريتانيا در هند» (١٨۵٣) نوشت «ميوههای عناصر نو جامعه» نمیتواند از طرف هندیها مورد بهرهبرداری قرار گيرد، مگر آنکه پرولتاريای صنعتی جای طبقات حاکم بريتانيای کبير را بگيرد و يا خود هندیها «به اندازه کافی نيرومند باشند که بتوانند يوغ انگليسی را کلاً از گردن خود باز کنند.» بنابراين، مارکس هرگز آنطور که «آوينری» مايل است باور کند، اين نظر را نداشت که جنگهای رهايیبخش ملی را بايد تا پيروزی انقلابهای پرولتری در اروپا به عقب انداخت.مارکس در بحث از ايرلند، قديمیترين مستعمره بريتانيا، در سال ١٨۶٧ نوشت: «هر موقع ايرلند میخواست خود را از نظر صنعتی توسعه دهد، “در هم کوبيده میشد” و مجبور به بازگشت به يک “کشور کشاورزی” صِرف میشد.»انگلس در سال ١٨۶٩ گفت: «تاريخ ايرلند نشان میدهد چه بدبختی بزرگی برای يک ملت است که به انقياد يک ملت ديگر در آيد….» او در اوايل سال ١٨٧٠ نوشت: «من هر چه بيشتر موضوع را مطالعه میکنم برايم روشنتر میشود که ايرلند در نتيجه تهاجم انگليسیها در توسعه خود متوقف شده است و قرنها به عقب رانده شده است.»مارکس برای مدت زمان طولانی معتقد بود که «با به قدرت رسيدن طبقه کارگر انگليس ممکن است بتوان رژيم ايرلند را سرنگون نمود»، اما بعداً نظر خود را تغيير داد «مطالعه عميقتر اکنون مرا از خلاف آن متقاعد کرده است. طبقه کارگر انگليس هرگز به چيزی نايل نخواهد آمد، مگر آنکه از ايرلند خلاص شود. اهرم بايد در ايرلند به کار گرفته شود.» (تأکيد افزوده شده است) او گفت آنچه که ايرلند احتياج دارد عبارت است از (١) «حکومت بر خود و استقلال از انگليس»؛ (٢) «يک انقلاب ارضی»؛ (٣) تعرفههای حمايتی عليه انگلستان.»مارکس به اين نظر رسيد که نه فقط توسعه داخلی ايرلند، بلکه انقلاب پرولتری در انگلستان به رهايی ملی ايرلند بستگی دارد. او نوشت برای کارگران انگلستان «رهايی ملی ايرلند مسأله عدالت انتزاعی يا احساسات انسانی نبوده، بلکه شرط اول رهايی اجتماعی خود آنهاست.»مارکس در اوايل از تجارت آزاد استقبال کرد، به اين اميد که موجب شتاب روند انقلاب اجتماعی بشود، گرچه «در شرايط کنونی جامعه» تجارت آزاد يعنی «آزادی سرمايه.» از اين موضع انقلابی بود که او از نابود شدن صنعت روستايی هند به دست تجارت آزاد و تهاجم توليدات کارخانههای صنعتی بريتانيا، و ويرانی جوامع روستايی ناشی از آن استقبال نمود. اما به زودی متقاعد شد که تجارت آزاد قدرت توليدی کشورهايی را که قادر به حمايت از خود نيستند، نابود میکند. او در جلد اول «سرمايه» يادآور شد که دولتهای اروپايی «در کشورهای وابسته به خود با قهر تمام صنايع را ريشهکن کردند، همان کاری که مثلاً انگلستان با صنعت ابريشم ايرلند کرد» (صفحه ٧٠٣). مارکس يادآور شد تنها صنعتی که در ايرلند رشد کرده بود، صنعت تابوتسازی بود. از اينرو بود که او به اين نظر رسيد که بدون تعرفههای حمايتی در برابر انگلستان توسعه داخلی در ايرلند نمیتواند وجود داشته باشد. نظر اوليه او در باره نقش انقلابی تجارت آزاد دستخوش تغيير عظيمی شد، و در جلد اول «سرمايه» نوشت: «نظام حمايتی يک افزار مصنوعی بود برای توليد کارخانههای توليدی، برای مصادره کارگران مستقل، برای سرمايهای کردن ابزار توليد و معاش ملی، برای کوتاه کردن قهری گذار از شيوه توليد قرون وسطايی به شيوه توليد مدرن» (صفحه ٧٠٨).تز «آوينری» که میگويد «کشورهای آسيايی (و احتمالاً آفريقايی نيز) قادر نخواهند بود خود را از انجماد عقبماندگی رها کنند» بدون آنکه «دهشت و ترس استعمار» را تجربه کنند، و اينکه «کنترل اروپايی هر جامعه آسيايی هر قدر مستقيمتر باشد، شانس بازسازی ساختار آن و ملحق کردن نهايی آن به بورژوازی، و از اينجا ملحق کردن آتی آن به جامعه سوسياليستی بيشترخواهد بود» احتياجی به بحث ندارد.اما برای نشان دادن درجه انحرافی بودن تز «آوينری» به طور گذرا به نمونههای ژاپن، چين و هند اشاره میکنيم. از تمام کشورهای آسيا و آفريقا، تنها ژاپن گرفتار دهشت و ترس استعمار و نيمهاستعمار نشد، گذار از ساختار اقتصادی ماقبل سرمايهداری خود را انجام داد، خود را از «عقبماندگی راکد» رها نمود، و رقيبی شد برای قدرتهای سرمايهداری- امپرياليستی غربی و حتا از برخی از آنها پيشی گرفت. از طرف ديگر، چين به نيمه مستعمره چند قدرت امپرياليستی غربی، روسيه و ژاپن- که در آنجا وحشت بسياری آفريدند- مبدل شد. اما رسوخ آنها در چين به شدت رسوخ بريتانيا در هند، و کنترل آنها بر امور چين، به مستقيمی کنترل بريتانيا بر هند نبود. اين عامل، که به هجوم قدرتهای امپرياليستی برای سلطه بر چين انجاميد، در کنار عوامل ديگر، همانطور که مائو مشاهد نمود فرصت مناسبی برای انقلابی که حکومت امپرياليستها و متحدان بومی آنها را سرنگون نمايد و چين را قادر سازد در مسير سوسياليستی گام بردارد، فراهم نمود. اما در هند، رسوخ بريتانيا و کنترل آن به شديدترين نحو ممکن، مستقيم و طولانی بود. نتيجه همه اينها اين است که حتا در حال حاضر جامعه هند را مشکل میتوان يک جامعه بورژوايی ناميد، اينکه اقتصاد آن هنوز زايده اقتصاد کشورهای امپرياليستی است، اينکه طبقات حاکمه نقش شرکای کوچک و زيردست امرپاليسم را بازی میکنند، و اينکه هند يکی از فقيرترين کشورهايی است که در لجنزار «عقبماندگیهای راکد» گرفتار است.فاکتهای تاريخی بدون خطا ثابت میکنند که هر چه رسوخ يک کشور امپرياليستی در يک کشور آسيايی يا آفريقايی (و آمريکای لاتين) ضعيفتر باشد، به همان نسبت گذار از مرحله ماقبل سرمايهداری به مرحله سرمايهداری يا به مرحله سوسياليستی کمتر مشکل خواهد بود. از طرف ديگر، هر چه رسوخ بيشتر و کنترل مستقيمتر باشد، گذار دشوارتر خواهد بود. زيرا قدرتهای امپرياليستی برای در بند نگه داشتن مردم مستعمره، و برای ايجاد يک رابطه ابتدايی مکمل بين اقتصاد متروپل و اقتصاد مستعمره- رابطه تکميلی که تأثير منحرف کنندهای بر مستعمره داشته و موجب عقبماندگی و ايجاد زمينههای توسعه نيافتگی آن میشود- با تمام عقبماندهترين و ارتجاعیترين طبقات مستعمره متحد میشوند. بنابراين، آنچه «آوينری» میگويد توجيهاتی است در تضاد کامل با فاکتها، و در دفاع از دهشت و ترس استعماری.آثار بعدی مارکس نشان میدهند که او نهايتاً به نظرات زيرين رسيد:● اولاً، حکومت استعماری، از طريق ايجاد يک اقتصاد نامتوازن که مثل يک زايده به اقتصاد کشور متروپل وابسته است، يک نقش انقلابی ايفا نمیکند، و مردم مستعمره را به جای جلو بردن به عقب پرتاب میکند.● ثانياً، آن نوع تخريب نظام کهن که پيش شرط احياء است میتواند به دست نيروهای داخلی و نه نيروهای خارجی- مثل حکومت سرمايه خارجی، که گرايش به حفظ ساختار اجتماعی کهن در شکل اصلاح شده دارد- صورت گيرد. چنان تخريب يا انقلاب اجتماعی به خود مردم مستعمره مربوط است.● ثالثاً، برای چنان تخريبی، که بدون آن سازندگی و احياء نمیتواند وجود داشته باشد، يک مستعمره در وهله نخست بايد استقلال ملی خود را به دست آورد. حکومت بر خود و استقلال ضرورت اوليه برای ترقی مردم يک مستعمره يا نيمه مستعمره به شمار میآيد. بدون در هم شکستن زنجيرهای استعماری، هيچ مستعمرهای نمیتواند به مرحله احياء و سازندگی برسد.توصيخ مترجم: اخيراً آقای دکتر فريبرز رييسدانا، بخشهايی از نظرات «شلومو آوينری» Shlomo Avineri ، از کتاب «کارل مارکس در باره استعمار و مدرنيزاسيون» Karl Marx on Colonialism and Modernization را در مقالهای تحت عنوان «مارکس: استعمار و نوگرايی» منتشر کرده اند. با توجه به پیآمدهای سياسی و عملی اينگونه نظرات در شرايط کنونی جامعه و جنبش ما، نوشته اخير ايشان بررسی جداگانهای را میطلبد
زنان دستفروش، آيينه يى از فقر زنانه در ايران
تا چند سال پيش زنان دستفروش، پديده عجيب و غريب و حتى نادرى در خيابان هاى شهر بودند. حالا اما زنانى که در گوشه گوشه شهر بساط شان را پهن کرده اند و نان شب شان را با دستفروشى درمى آورند، به وفور ديده مى شوند.
ميدان بهارستان، درست مقابل ساختمان هرمى شکل مجلس شوراى اسلامي، يکى از مراکزى است که هر سو چشم بچرخاني، زنان دستفروش و بساط هاى محقرانه شان به چشم مى خورند؛ زنانى ميانسال با عينک هاى ته استکانى خاک گرفته و چادرهاى سوراخ سوراخ، که رويشان را کيپ گرفته اند و روى زمين بساط پهن کرده اند. يکى ليف مى فروشد و ديگرى آدامس، يکى مجله هاى شهردارى را مى فروشد به اميد اينکه شايد کسى نداند اين مجله ها رايگان است و ديگرى همه چيز در بساط خود دارد. به سراغ يکى از آنها مى روم، تنها و آرام روى زمين نشسته است به عابران نگاه مى کند. وقتى به او نزديک مى شوم فکر مى کند مى خواهم از او خريد کنم و بنا مى کند به قربان صدقه رفتن و بازارگرمى. همين که مى گويم مى خواهم در مورد زندگى ات با من صحبت کني، بدون مکث شروع به تعريف مى کند؛,سى سال است که به تهران آمده ام و همه اين سى سال مستاجر بوده ام و در تمام اين مدت خودم کار کرده ام و خرج زندگى را درآورده ام., سه فرزند دارد، شوهرش هم زنده است، اما کار نمى کند؛ ,شوهرم هيچ بيمارى ندارد، نه معتاد است نه حتى سيگاري، ولى کار نمى کند، مى گويد دوست ندارم کار بکنم، ما هم چون خانه نداريم سربار دخترم و شوهرش هستيم. دامادم احترام مان را نگه مى دارد ولى گاهى اوقات هم به دخترم غر مى زند., از او مى پرسم شما که دقيقاً روبه روى مجلس مى نشينيد و کار مى کنيد، آيا تا به حال فکر کرده ايد که نمايندگان مجلس مى توانند کمک تان کنند؟ مى گويد؛,من تا به حال به مجلس براى کمک خواهى نرفته ام ولى به هر جا که مراجعه مى کنم تا از نظر مالى کمکم کنند، مى گويند بايد طلاق بگيرى تا به عنوان زن سرپرست خانوار کمکت کنيم., قبل از آن که بپرسم چرا طلاق نمى گيرى مى گويد؛ ,من اين همه درد در زندگى ام دارم، ديگر گوشه و کنايه مردم را نمى توانم تحمل کنم., در همين حين است که ماموران شهردارى سر مى رسند و فرياد مى زنند؛ ,خانم بساطت را جمع کن و برو دنبال کارت., به سراغ زن ميانسال ديگرى که کمى آن طرف تر بساط دارد و جنس هاى دست دوم مى فروشد مى روم. اسمش فاطمه است، ۶۵ سال دارد و ۴ فرزند؛ ,شوهرم سرطان ريه دارد و نمى تواند کار کند، دخترم شوهر کرده و يکى از پسرهايم عقب مانده ذهنى است. هيچ منبع درآمدى ندارم و مجبورم دستفروشى کنم., در بساطش فقط اجناس دست دوم و کهنه يى دارد که احتمال خريدشان توسط مردم کم است، خودش مى گويد؛ ,پول ندارم تا جنس دست اول بخرم، درآمدم گاه سه چهار هزار تومان يا کمى بيشتر است، گاهى هم در ماه هيچ درآمدى ندارم و همسايه ها کمکم مى کنند. براى کمک خواستن به کميته امداد مراجعه کرده ام اما گفته اند دخترت را شوهر بده تا کمک حالت باشد., با لحنى آميخته با غم ادامه مى دهد؛ ,من فقط رضاى پروردگار را مى خواهم و بس و دستم را جلوى هيچ کس دراز نمى کنم، ترجيح مى دهم کتاب و دفترهاى کهنه بفروشم ولى گدايى نکنم., مى گويم از اينکه اينجا مى نشينى و دستفروشى مى کنى چه حسى داري؟ مى گويد؛ ,چه حس بدى داشته باشم چه نداشته باشم مجبورم، مستاجرم و بايد پول اجاره را هر طور که هست تهيه کنم، چاره يى ندارم و به غير از اين کار، کار ديگرى بلد نيستم., مى گويد؛ ,از نظر خوراک و پوشاک مشکل داريم ولى در هر حال با اين وضع مى سازيم و زندگى مى کنيم.,سرش را پايين مى اندازد، به پاهاى رهگذران نگاه مى کند به اميد ايستادن يکى شان تا اينکه دست در جيب کنند و دفترى ۴۰ برگ بخرند تا شايد شام امشب بچه هايش را بتواند فراهم کند.
تن فروشی امن در تهران با حمایت بسیج و نیروی انتظامی
هر شب خیابان تخت طاووس بعد از ساعت ۸ شب چهره دیگری به خود می گیرد. پیاده باشی یا سواره، وقتی وارد این خیابان میشوی از همان ابتدای مسیر متوجه تراکم ماشینهای متنوعی میشوی که شتابزده برای کنار کشیدن از وسط خیابان در حال سبقت گرفتن از یکدیگر هستند.
اگر برای اولین بار با این منظره مواجه شوی و از ماهیت آن اطلاع نداشته باشی فکر می کنی به اصلاح “حلوا خیرات میکنند” . ولی اینجا از خیرات خبری نیست. این بازی پر پیچ و خم ماشینها تنها تلاشی است میان مردان سواره برای خرید تن یک زن. رقابتی پر هیاهو در بازار شبانه و تحت الحفظ تن فروشان زن و ترنس هایی که خیابان مطهری یکی از پایگاههای اصلی و شناخته شده آنهاست.
اگر از نزدیک شاهد صحنه باشی خواهی دید که در معامله غیر قانونی اما علنی این بازار، فروشنده و خریدار با رضایت خیابان را ترک میکنند.
تن فروشی در این خیابان در ازای رقمی بین ۲۰ تا ۵۰ هزار تومان صورت میگیرد. رانندگان ماشینهایی که به سرعت می خواهند خود را به کانون معامله نزدیک کنند عموما در مسیرهای میدان فاطمی، فتحی شقاقی، استاد مطهری(تخت طاووس)، سهروردی و برگشت از شهید بهشتی و مصلای بزرگ و نیمه تمام تهران و باز خیابان مطهری در ترددند. طی دو یا سه ساعتی که در هر کجای این مسیر ۱۰ کیلومتری ایستاده باشی و به دقت خیابان را در نظر بگیری تعداد زیادی خودرو را در حال چرخش به دور محیط این مسیر مستطیلی خواهی دید. این ماشین ها عموما تک سرنشین و یا با یک همراه هستند که با وجود روسپیان زیاد این مسیر شاید ساعتها به دنبال روسپی دلخواه خود میگردند. بنا بر آمار رسمی پلیس تهران هر روسپی حداکثر ۵ دقیقه از وقت خود را در خیابان منتظر مشتری می ماند، بنابراین سرگردانی این ماشین ها تنها به دلیل یافتن زن یا ترنسی ویژه است.
تمرکز و توجه این تعداد از مردان در این مسیر (که البته تنها محل بروز یا وجود چنین مراودات و معاملاتی در کلان شهر تهران نیست) قبل از هر چیز این سئوال را در ذهن شکل می دهد که این مردان به دنبال چه سطحی از ارضای نیازهای جنسی خود هستند که با چنین ولع و حساسیتی به این روشنی وارد این بازی به ظاهر خطرناک میشوند.
در این شرایط که همه نهادهای حکومتی مرتبط با امنیت اجتماعی و ضابطان حفظ اصول و ارزشهای اسلامی در صدد مقابله یا پیشگیری (ولو ظاهری) از بروز چنین انحرافاتی در خیابانها و اماکن عمومی هستند، این عریانی در خرید و فروش تن در خیابانهای پر تردد و اصلی بیش از هر چیز بر سازمان یافته بودن و تحت کنترل بودن فروش سکس در ایران صحه می گذارد.
حامد که خود یکی از مشتریان سکس خیابانی است معتقد است: ” این زنان از سوی تعدادی از بسیجی ها حمایت می شوند” او دلیل باور خود به این موضوع را شهادت بسیاری از زنان تن فروش خیابانهای اصلی و پر مشتری می داند. حامد که هفته ای دو شب را در خیابان های تخت طاووس و عباس آباد در آمد و شد می گذراند می گوید:” تقریبا همه این زنان را حداقل یک بار سوار ماشین خود کرده و با آنها درباره قیمت و کیفیت ارائه سرویس صحبت کرده ام و در نهایت با نیمی از آنها سکس داشته ام. در ارتباط زیادم با آنها بارها شنیده ام که نیمی از درآمد خود را به مردانی می دهند که تحت عنوان بسیج یا نیروی انتظامی و … در مسیر همان خیابانها در گردش هستند و بازار این زنان را کنترل می کنند”
مهدی که محل زندگی او در خیابان لارستان است و معمولا شبها در پیاده روهای خیابان تخت طاوس و ولیعصر قدم می زند در اظهار نظر مشابهی معتقد است: “گروهی از ماموران پلیس و عوامل بسیج گردانندگان اصلی روسپیگری در این مسیرها هستند”. وی که از مشاهدات خود در این ارتباط استفاده می کند می گوید: “این حمایت دولتی بسیار واضح است، چرا که زنانی که تجارت سکس می کنند با ظاهری مشخص تا نیمه های شب بدون اینکه کسی مزاحمشان شود در این مسیر پرسه می زنند. کافی است مثلا کسی آنها را به زور سوار ماشین خود کند بالافاصله سر و کله یک مامور پیدا می شود و کارشان به پایگاه بسیج یا ساختمان وزرا می کشد. هر چند همه راه فرار را هم بلدند و کافی است در طول مسیر از خیر وجه المعامله بگذری و این پول را به عنوان وجه المصالحه دو دستی تقدیم پاسداران حریم ارزشهای اخلاقی کنی تا آزاد شوی”
حمیدرضا دانشجو و یکی از مشتریان این زنان است. او سرکوب ۳۰ ساله روابط جنسی را عامل اصلی گرایش مردان به این نوع نازل و بی کیفیت سکس می داند و می گوید: “همه ما عادت کردیم بدون در نظر گرفتن زشتی و زیبایی به فرمان دورنی مان که می گوید فرصت را از دست نده گوش دهیم. شاید هیجان کاذب اینکه آدم کاری خلاف قانون انجام می دهد هم بی تاثیر نباشد. در ضمن این حس که با مقداری پول می توانی هر خدمتی دریافت کنی و صاحب تن زنی شوی که حق ندارد چیزی از تو بخواهد، به نوبه خود حس جالبی است که احتمالا همه مردان از تجربه آن لذت می برند.
سویه دیگر صحبتهای حمید را در گفت و گو با سامان می شنویم. او ساکن یوسف آباد است و حالا در خیابان فتحی شقاقی در جستجوی زن دلخواه خود می گردد.
سامان می گوید: “با شناسایی این زنان سعی در درجه بندی همکاری آنها برای ارضای خود کرده ام و به این ترتیب با داشتن شماره تلفن های آنها بسته به قیمت یا کیفیت خدماتشان با آنها تماس می گیرم. شب هایی که وقت و حوصله دارم چرخی می زنم تا به لیست خود اضافه کنم. با تمام این وسواس ها به نظر من سکس با روسپی ها مثل خوردن یک ساندویچ است. وقتی گرسنه ای به یک تکه نان هم قناعت می کنی اما مثلا همبرگر را ترجیح می دهم. حالا وقتی خیلی گرسنه نباشم و کمی حوصله به خرج دهم زنی را می خرم و این همان مقوله ساندویچ و یک تکه نان است برای من.”
سامان تجربه بازداشت در همین خیابان را نیز دارد. او تعریف می کند که چگونه پس از سوار کردن یکی از زنان تن فروش توسط گشت پلیس مجبور به توقف می شود. یکی از ماموران پس از اخذ مدارک او سوار ماشین اش می شود و دستور حرکت به سمت بازداشتگاه را می دهد. اما چند خیابان آنسوتر به دستور همان مامور زن تن فروش پیاده می شود و او می ماند با یک پلیس وظیفه شناس که با پنجاه هزار تومان قصه بازداشت را فراموش می کند.
دکتر پوریا که به تازگی مدرک دکتری جامعه شناسی خود را از دانشگاه تهران گرفته است پس از شنیدن بخش هایی از اظهارات مصاحبه شوندگان، مورد اخیر را به عنوان نمونه ای از سواستفاده از زنان تن فروش توسط پلیس یا نیروی های بسیج می داند و معتقد است: “دولت، پلیس و قوه قضائیه هرگز نه توان مقابله با روسپیگری را دارند و نه علاقه ای به این کار دارند. ضمن آنکه عده زیادی از به اصطلاح خودی ها در تجارت سکس مشارکت دارند. آنها وجود این تجارت را بر خلاف ادعاهای رسمی اجتناب ناپذیر می دانند و ترجیح می دهند سود آن را به دست دیگران نسپارند. عملا هیچگاه برخورد قاطعی با روسپیان نمی شود و بیشتر فشارها بر روی زنان عادی است که مثلا پوشش مورد پسند آقایان را ندارند. همین تاکید پرجنجال بر ازدواج موقت انعطاف مسئولان در مقابل سکس های خارج از خانواده و خیابانی را نشان می دهد. اینکه در ایران شبکه ای سامان یافته و منسجم قاچاق و فروش سکس وجود دارد قابل انکار نیست. اخباری که هر از چندی در رسانه ها منتشر می شود و حاکی از حراج دختران ایرانی در بازارهای عرب است دلیلی بر این مدعا است. همه ما هم می دانیم هر جا پول هنگفت باشد دست غیر خودی از آن کوتاه است. در این میان سپاه، بسیج و نیروهای امنیتی که مدعیان قدرت و مقابله با تعرض به کشور هستند، طبیعتا سهم خواهان جدی این تجارت پر سود هستند. شاید بعد از نفت و قبل از واردات و صادرات انحصاری و پولشویی، تجارت سکس پر سودترین عرصه اقتصادی است که جولانگاه خودی ها شده است.”
روسپیان زیر تابلو خیابان های اصلی می ایستند. آنها از تاریکی شب نمی ترسند، آنها به خشونت جاری تن داده اند، روسپیانی که زیر تابلوهای “مطهری”، “بهشتی”، “مصلا” و “فتحی شقاقی” ایستاده اند حتی اگر گرسنه باشند می دانند چشمانی، به بهای نیمی از درآمدشان، مراقب آنها هستند. زیر این تابلوها امنیت روسپیان تضمین می شود
اگر برای اولین بار با این منظره مواجه شوی و از ماهیت آن اطلاع نداشته باشی فکر می کنی به اصلاح “حلوا خیرات میکنند” . ولی اینجا از خیرات خبری نیست. این بازی پر پیچ و خم ماشینها تنها تلاشی است میان مردان سواره برای خرید تن یک زن. رقابتی پر هیاهو در بازار شبانه و تحت الحفظ تن فروشان زن و ترنس هایی که خیابان مطهری یکی از پایگاههای اصلی و شناخته شده آنهاست.
اگر از نزدیک شاهد صحنه باشی خواهی دید که در معامله غیر قانونی اما علنی این بازار، فروشنده و خریدار با رضایت خیابان را ترک میکنند.
تن فروشی در این خیابان در ازای رقمی بین ۲۰ تا ۵۰ هزار تومان صورت میگیرد. رانندگان ماشینهایی که به سرعت می خواهند خود را به کانون معامله نزدیک کنند عموما در مسیرهای میدان فاطمی، فتحی شقاقی، استاد مطهری(تخت طاووس)، سهروردی و برگشت از شهید بهشتی و مصلای بزرگ و نیمه تمام تهران و باز خیابان مطهری در ترددند. طی دو یا سه ساعتی که در هر کجای این مسیر ۱۰ کیلومتری ایستاده باشی و به دقت خیابان را در نظر بگیری تعداد زیادی خودرو را در حال چرخش به دور محیط این مسیر مستطیلی خواهی دید. این ماشین ها عموما تک سرنشین و یا با یک همراه هستند که با وجود روسپیان زیاد این مسیر شاید ساعتها به دنبال روسپی دلخواه خود میگردند. بنا بر آمار رسمی پلیس تهران هر روسپی حداکثر ۵ دقیقه از وقت خود را در خیابان منتظر مشتری می ماند، بنابراین سرگردانی این ماشین ها تنها به دلیل یافتن زن یا ترنسی ویژه است.
تمرکز و توجه این تعداد از مردان در این مسیر (که البته تنها محل بروز یا وجود چنین مراودات و معاملاتی در کلان شهر تهران نیست) قبل از هر چیز این سئوال را در ذهن شکل می دهد که این مردان به دنبال چه سطحی از ارضای نیازهای جنسی خود هستند که با چنین ولع و حساسیتی به این روشنی وارد این بازی به ظاهر خطرناک میشوند.
در این شرایط که همه نهادهای حکومتی مرتبط با امنیت اجتماعی و ضابطان حفظ اصول و ارزشهای اسلامی در صدد مقابله یا پیشگیری (ولو ظاهری) از بروز چنین انحرافاتی در خیابانها و اماکن عمومی هستند، این عریانی در خرید و فروش تن در خیابانهای پر تردد و اصلی بیش از هر چیز بر سازمان یافته بودن و تحت کنترل بودن فروش سکس در ایران صحه می گذارد.
حامد که خود یکی از مشتریان سکس خیابانی است معتقد است: ” این زنان از سوی تعدادی از بسیجی ها حمایت می شوند” او دلیل باور خود به این موضوع را شهادت بسیاری از زنان تن فروش خیابانهای اصلی و پر مشتری می داند. حامد که هفته ای دو شب را در خیابان های تخت طاووس و عباس آباد در آمد و شد می گذراند می گوید:” تقریبا همه این زنان را حداقل یک بار سوار ماشین خود کرده و با آنها درباره قیمت و کیفیت ارائه سرویس صحبت کرده ام و در نهایت با نیمی از آنها سکس داشته ام. در ارتباط زیادم با آنها بارها شنیده ام که نیمی از درآمد خود را به مردانی می دهند که تحت عنوان بسیج یا نیروی انتظامی و … در مسیر همان خیابانها در گردش هستند و بازار این زنان را کنترل می کنند”
مهدی که محل زندگی او در خیابان لارستان است و معمولا شبها در پیاده روهای خیابان تخت طاوس و ولیعصر قدم می زند در اظهار نظر مشابهی معتقد است: “گروهی از ماموران پلیس و عوامل بسیج گردانندگان اصلی روسپیگری در این مسیرها هستند”. وی که از مشاهدات خود در این ارتباط استفاده می کند می گوید: “این حمایت دولتی بسیار واضح است، چرا که زنانی که تجارت سکس می کنند با ظاهری مشخص تا نیمه های شب بدون اینکه کسی مزاحمشان شود در این مسیر پرسه می زنند. کافی است مثلا کسی آنها را به زور سوار ماشین خود کند بالافاصله سر و کله یک مامور پیدا می شود و کارشان به پایگاه بسیج یا ساختمان وزرا می کشد. هر چند همه راه فرار را هم بلدند و کافی است در طول مسیر از خیر وجه المعامله بگذری و این پول را به عنوان وجه المصالحه دو دستی تقدیم پاسداران حریم ارزشهای اخلاقی کنی تا آزاد شوی”
حمیدرضا دانشجو و یکی از مشتریان این زنان است. او سرکوب ۳۰ ساله روابط جنسی را عامل اصلی گرایش مردان به این نوع نازل و بی کیفیت سکس می داند و می گوید: “همه ما عادت کردیم بدون در نظر گرفتن زشتی و زیبایی به فرمان دورنی مان که می گوید فرصت را از دست نده گوش دهیم. شاید هیجان کاذب اینکه آدم کاری خلاف قانون انجام می دهد هم بی تاثیر نباشد. در ضمن این حس که با مقداری پول می توانی هر خدمتی دریافت کنی و صاحب تن زنی شوی که حق ندارد چیزی از تو بخواهد، به نوبه خود حس جالبی است که احتمالا همه مردان از تجربه آن لذت می برند.
سویه دیگر صحبتهای حمید را در گفت و گو با سامان می شنویم. او ساکن یوسف آباد است و حالا در خیابان فتحی شقاقی در جستجوی زن دلخواه خود می گردد.
سامان می گوید: “با شناسایی این زنان سعی در درجه بندی همکاری آنها برای ارضای خود کرده ام و به این ترتیب با داشتن شماره تلفن های آنها بسته به قیمت یا کیفیت خدماتشان با آنها تماس می گیرم. شب هایی که وقت و حوصله دارم چرخی می زنم تا به لیست خود اضافه کنم. با تمام این وسواس ها به نظر من سکس با روسپی ها مثل خوردن یک ساندویچ است. وقتی گرسنه ای به یک تکه نان هم قناعت می کنی اما مثلا همبرگر را ترجیح می دهم. حالا وقتی خیلی گرسنه نباشم و کمی حوصله به خرج دهم زنی را می خرم و این همان مقوله ساندویچ و یک تکه نان است برای من.”
سامان تجربه بازداشت در همین خیابان را نیز دارد. او تعریف می کند که چگونه پس از سوار کردن یکی از زنان تن فروش توسط گشت پلیس مجبور به توقف می شود. یکی از ماموران پس از اخذ مدارک او سوار ماشین اش می شود و دستور حرکت به سمت بازداشتگاه را می دهد. اما چند خیابان آنسوتر به دستور همان مامور زن تن فروش پیاده می شود و او می ماند با یک پلیس وظیفه شناس که با پنجاه هزار تومان قصه بازداشت را فراموش می کند.
دکتر پوریا که به تازگی مدرک دکتری جامعه شناسی خود را از دانشگاه تهران گرفته است پس از شنیدن بخش هایی از اظهارات مصاحبه شوندگان، مورد اخیر را به عنوان نمونه ای از سواستفاده از زنان تن فروش توسط پلیس یا نیروی های بسیج می داند و معتقد است: “دولت، پلیس و قوه قضائیه هرگز نه توان مقابله با روسپیگری را دارند و نه علاقه ای به این کار دارند. ضمن آنکه عده زیادی از به اصطلاح خودی ها در تجارت سکس مشارکت دارند. آنها وجود این تجارت را بر خلاف ادعاهای رسمی اجتناب ناپذیر می دانند و ترجیح می دهند سود آن را به دست دیگران نسپارند. عملا هیچگاه برخورد قاطعی با روسپیان نمی شود و بیشتر فشارها بر روی زنان عادی است که مثلا پوشش مورد پسند آقایان را ندارند. همین تاکید پرجنجال بر ازدواج موقت انعطاف مسئولان در مقابل سکس های خارج از خانواده و خیابانی را نشان می دهد. اینکه در ایران شبکه ای سامان یافته و منسجم قاچاق و فروش سکس وجود دارد قابل انکار نیست. اخباری که هر از چندی در رسانه ها منتشر می شود و حاکی از حراج دختران ایرانی در بازارهای عرب است دلیلی بر این مدعا است. همه ما هم می دانیم هر جا پول هنگفت باشد دست غیر خودی از آن کوتاه است. در این میان سپاه، بسیج و نیروهای امنیتی که مدعیان قدرت و مقابله با تعرض به کشور هستند، طبیعتا سهم خواهان جدی این تجارت پر سود هستند. شاید بعد از نفت و قبل از واردات و صادرات انحصاری و پولشویی، تجارت سکس پر سودترین عرصه اقتصادی است که جولانگاه خودی ها شده است.”
روسپیان زیر تابلو خیابان های اصلی می ایستند. آنها از تاریکی شب نمی ترسند، آنها به خشونت جاری تن داده اند، روسپیانی که زیر تابلوهای “مطهری”، “بهشتی”، “مصلا” و “فتحی شقاقی” ایستاده اند حتی اگر گرسنه باشند می دانند چشمانی، به بهای نیمی از درآمدشان، مراقب آنها هستند. زیر این تابلوها امنیت روسپیان تضمین می شود
Wednesday, October 3, 2007
Subscribe to:
Posts (Atom)